تاریخ بی چشمان تو عین دروغ است.

در من قدم می زد کسی تنهاتر از من

در او قدم می زد قطار و ریل آهن

یک ساک کهنه، دست هایی سرد و لرزان

یک شهر تنهایی و یک دنیا زمستان

در چشم او تصویری از یک مرد بدبین

در قلب من تصویری از یک عشق غمگین

در چشم او اسطوره ی تکرار تاریخ

در قلب من ارابه ی خونخوار تاریخ

در چشم او جریان خونین سیاوش

در قلب من سیر سقوط تیر آرش

در چشم او اسفندیارِ تیر خورده

در قلب من سهرابِ در خون سر سپرده

در چشم او آتش گرفته تخت جمشید

در قلب من یک عمر تنهایی و تبعید

در چشم او دارا خودش را دار می زد

در قلب من مزدک دم از انکار می زد

در چشم او ویرانه های کاخ کسری

در قلب من وحشی گری های عرب ها

در چشم او خون بود و خونریزی و کشتار

در قلب من سر نیزه های قوم تاتار

در چشم او مشروطه و مشروطه خواهی

در قلب من یک ملت رو به تباهی

در چشم او خمپاره بود و تانک و ترکش

در قلب من رم کردن یک اسب سرکش

                   ***

من بودم و شب بود و یک تندیس زیبا

او بود و اشک و گیسوان خیس زیبا

می رفتم و می رفت... باران بود و جاده

یک مرد، یک زن، چتر، پاهای پیاده

می رفت تا بغض خودم را خورده باشم

می رفت تا با کودکی ام مرده باشم

می رفت تا با خاطراتش خو بگیرم

می رفت تا گندیده باشم، بو بگیرم

می رفت تا از بی کسی لبریز باشد

می رفت تا کل جهان پاییز باشد

             ***

بانو برو! تا نانجیبی را نبینی

تا داغ و درد و بی نصیبی را نبینی

بانو خداحافظ! برو! این آسمان که-

قهر است با هر عاشقی؛ اما بدان که-

بی امنِ آغوشت، شب من بی فروغ است

تاریخ بی چشمان تو عین دروغ است.

یکم تا شانزدهم مرداد ماه 1391


د.د: شعر که نمی گویی، دلت می گیرد، انگار نیستی، انگار بودنت بی فایده است. انگار دلت برای همیشه گرفته. شعر که می گویی...چه بگویم؟ شعر که می گویی، دنیا مال توست. زمزمه اش می کنی، چند روزی حالت خوب می شود، مسکن خوبی است! شعر چیز عجیبی است، گاهی فکر می کنم وقتی شعر می گویم و با شعرم حال می کنم، دستم به یک جایی وصل است و دریچه هایی سرشار از نور مرا فرا می خوانند. من مطمئنم وقتی که شعر می گویم، عاشق هستم، شاید هم شده باشم، شاید هم بوده ام. نمی دانم، فقط می دانم که یک پای عشق وسط است. راستش را بخواهی عشق هم چیز عجیبی است، حتی از شعر هم عجیب تر!

پ.ن1: این شعرو با صدای من می تونید از اینجا دانلود کنید و صدای نخراشیده امو هم بشنوید.

پ.ن2: فهیم و پرهام عزیز زحمت دکلمه ی شعر "شبی شبیه دو چشمت" مرا کشیده اند. من که کلی حال کردم، امیدوارم شمام از شنیدن اون لذت ببرید، این دکلمه رو می تونید از اینجا دانلود کنید.

شعری نیست ...نیست ...نیست ...نیست

نگاه می کنم از تو به من که سگ مستم

عبور می کنم از کوچه های بن بستم

نگاه می کنی از من به تو که تنهایی

خدای میکده هایی در اوج زیبایی

نگاه کن به من، این روح در لجن مانده

نگاه کن به من...