تأمّلی بر روایت و روایت شناسی

روایت شناسی از  علومی است که در سال های اخیر توجه بسیاری از نظریه پردازان و منتقدان ادبی را در سراسر جهان به خود جلب کرده است. پیشینه ی این علم،مانند بسیاری از مباحث نقد و نظریه ی ادبی به ارسطو و «فن شعر» او برمی گردد. پس از ارسطو تا قرن بیستم شاهد تحوّل چندانی در عرصه ی علم روایت شناسی نیستیم، تا این­که در این قرن ماهیّت روایت در کانون توجه دوباره ی منتقدین ادبی قرار می گیرد. از میان نظریه های ادبی مدرن، نظریه های فرمالیسم و ساختارگرایی که هر دو متأثر از زبان شناسی سوسور هستند- نقش عمده ای را در تکوین و تدوین علم روایت شناسی داشته اند. 

فرمالیست ها گام های اولیه در زمینه ی روایت شناسی را در سال های آغازین قرن بیستم برداشتند. بعدها دستاوردهای این مکتب در زمینه ی روایت شناسی از طریق سردمداران مکتب پراگ به اروپا منتقل شد و توانست کار نظریه پردازان متأخّر به ویژه در فرانسه و به دنبال آن، در امریکا و انگلیس را بسیار تحت تأثیر قرار دهد و زمینه ی مطالعات جدّی تر در زمینه ی روایت را در مکتب ساختارگرایی فراهم آورد. با شکل گیری مکتب ساختارگرایی در فرانسه، روایت شناسی وارد مرحله­ی دیگری شد.

اگر چه فرمالیست ها گام های اساسی و آغازین را در راه شکل گیری و پیشرفت تئوری های روایت برداشتند؛ اما در این میان سهم ساختارگرایان و دیدگاه ایشان در تحلیل و بررسی روایت چشمگیرتر است. کسانی چون لویی استراوس، ژولین گِرِماس، کلود برمون، رولان بارت، تزوتان تودورف و ژرار ژنت از چهره­های نامدار روایت شناسی ساختارگرا به شمار می­آیند که هر کدام با نظریات خود نقش بزرگی را در تکوین نظریه های روایت ایفا کرده­اند.

در سال های اخیر علم روایت شناسی دامنه ی فعالیت خود را گسترش داده و از متون ادبی- داستانی فراتر رفته و متون تاریخی، مذهبی، فلسفی، حقوقی، سیاسی و حتی فیلم را نیز در برگرفته است. بسیاری از روایت شناسان اکنون تحقیقات خود را به فضاهای بینارشته ای و پساروایتی منتقل کرده اند؛ به عنوان نمونه می توان به پژوهش های «پل ریکور» که روایت را از دیدگاه فلسفی نگریسته، «وایت» که در تجزیه و تحلیل متون تاریخی از الگوهای روایی استفاده کرده، «جودیت روف» که از منظر جنسیت به روایت ها نگریسته، و «سرگئیی آیزنشتاین» و «کریستین متز» که به تحقیق درباره ی ارتباط میان دستور زبان متن و فیلم پرداخته اند، اشاره کرد.

اگر چه بسیاری از روایت شناسان، روایت را انتخاب و تنظیم مجموعه ای از رخدادها و کنش هایی می دانند که توسط شخصیت یا شخصیت هایی در بستری از زمان و مکان تجربه می شوند و یک راوی این رخدادها را برای ما نقل می کند، تعریف می کنند؛ اما من در اینجا نظر مارتین مکوئیلان را هم قابل تأمل می دانم که روایت تک رخدادی را هم ممکن می شمارد. آنجا که در کتاب خود روایت را چنین تعریف می کند: «بازگویی یک یا چند رویداد واقعی یا خیالی توسط یک یا چند راوی به یک یا چند روایت نیوش» (مکوئیلان، 1388: 513). خود او در ادامه می نویسد: «بنا به این تعریف ، توصیف هایی صرف چون گربه روی فرش نشست روایت اند زیرا رویدادی را نقل می کنند» (همان: 513).

 بنابر آنچه که به کوتاهی گفته شد می توان نظریه های روایت را از منظر تعداد رخدادها و کنش های روایی در یک روایت  به دو دسته ی اصلی تقسیم کرد.

1) نظریه هایی که روایت را مجموعه و زنجیره ای از رخدادها می دانند.

2) نظریه هایی که روایت تک رخدادی را نیز ممکن می شمرند.

برای نظریه های دسته اول مثالی می آورم تا مسأله را روشن تر کرده باشم:

 «موقع رفتن متوجه می شوم که چاقوی دسرخوری را توی دست چپم نگه داشته ام. می اندازمش روی بشقابم که جرنگی صدا می کند.در میان خاموشی از سالون می گذرم. آنها دست از خوردن کشیده اند. دارند نگاهم می کنند» (سارتر، 1385: 234).

متنی را که خواندید از رمان «تهوع» بود. راوی در این متن روایی که از چندین جمله تشکیل شده است، در هر جمله رخداد و کنشی را که توسط شخصیت داستان تجربه شده برای ما نقل می کند. رخدادها و کنش هایی که با نظمی خاص و هدفی مشخص تنظیم شده اند. این رخدادها از این قرارند:

1) نگه داشتن چاقوی دسرخوری در دست چپ توسط شخصیت داستان

2)  انداختن چاقو در بشقاب

3) بلند شدن صدای حاصل از برخورد چاقو با بشقاب

4) گذشتن از سالون

5) دست کشیدن افراد حاضر در سالون از خوردن غذا

6) نگاه کردن افراد حاضر در سالون به شخصیت داستان.

این رخدادها را راوی با هدفی خاص انتخاب و با نظمی مشخص تنظیم کرده و برای ما نقل می کند، در این جاست که نقش راوی در یک روایت بسیار برجسته می شود، چرا که ما از دریچه ی دید او به جهان روایت می نگریم و تنها از آنچه که او انتخاب و تنظیم می کند آگاه می شویم. شاید در همین سالون که راوی رمان «تهوع» آن را برای ما به تصویر می کشد، رخدادهای بی شمار دیگری هم رخ داده باشد، اما راوی از بیان آنها به هر دلیلی چشم پوشیده است تا ذهن ما را به سمت و سویی که خودش می خواهد هدایت کند.

 

 حال برای نظریه های دسته ی دوم مثالی می آورم:

«باد فریاد آژیری را به گوشم می رساند» (سارتر، 1385: 140).

اگر از منظر آن دسته از روایت شناسان که روایت تک رخدادی را هم ممکن می دانند به این جمله بنگریم، این جمله نیز یک روایت است. یک روایت که در آن راوی یک رخداد را از میان بی شمار رخدادها انتخاب کرده و برای ما نقل می کند. در اینجا دیگر ما با زنجیره ای از رخدادها رو به رو نیستیم بلکه با نقل یک رخداد در یک جمله مواجه می شویم. همان گونه که در روایت چند رخدادی که گستره ی آن به زنجیره ای از جملات می کشد، کنش ها و رخدادها به شکلی خاص و با هدفی مشخص تنظیم می شوند؛ در روایت تک رخدادی نیز که گستره ی آن به یک جمله تقلیل می یابد، راوی، ارکان جمله را به شکلی خاص و هدفی مشخص تنظیم می کند تا بتواند مخاطب را به سمت و سویی که می خواهد سوق دهد.

اگر به اطرافمان توجه کنیم، می بینیم که ما در جهانی زندگی می کنیم که سرشار از کلان روایت ها و خرده روایت هاست و این روایت های خرد و کلان چگونه اندیشیدن ما را- بی آن که ما خود متوجه شویم- به سمت و سویی که خود می خواهند هدایت می کنند.  هر روایتی از یک منبع به ما می رسد. در یک روایت، همیشه واسطه ای ما بین ما و رخدادهای جهان خارج وجود دارد؛ واسطه ای با عنوان راوی. در اینجا دو نکته ی مهم وجود دارد که باید بر روی آنها تأمل کرد:

1) یک روای در روایت خود هدف خاصی را دنبال می کند، بنابراین هر روایت با نوعی جهت گیری همراه است.

2) یک راوی می تواند خبری مؤثق یا نامؤثق را برای ما نقل کند، پس روایت ها می توانند قابل اعتماد یا غیر قابل اعتماد باشند.

حال شاید این سؤال مطرح شود که چنین برخوردی با روایت ها نوعی شک و دودلی نسبت به تمام روایت ها را در ما ایجاد می کند از کلان روایت هایی چون دین و مذهب گرفته تا خرده روایت هایی چون خبر تصادف یکی از بستگان. و این شک گونه ای سردرگمی و پریشانی را به بار می آورد. چاره ی کار در چیست؟ شک در روایت ها سرآغاز اندیشیدن و به کار گرفتن خرد انتقادی در انسان است. انسان و جامعه ای که خرد انتقادی را در برخورد با روایت ها به کار می گیرد، بدون شک انسان و جامعه ای است فرهیخته که هر روایتی نمی تواند او را از راه به در کند و فریب دهد. انسان معاصر با انبوهی از روایت ها رو به روست که اگر خرد انتقادی خود را در مقابل آنها به کار نگیرد به مضحکه ای در دست راویان این روایت ها مبدل می شود.

من در اینجا تنها برای نمونه چند خرده روایت را که از تیتر اصلی روزنامه های «ایران» و «اعتماد» به تاریخ پنج شنبه بیست و هشتم آذر ماه 1392 انتخاب نموده ام، از این منظر بررسی می کنم. لازم به توضیح است که این بررسی تنها با هدف نشان دادن چگونگی برخورد با روایت هاست نه چیزی بیشتر و نه چیزی کمتر.

ظریف: مأموریت من مذاکره است (روزنامه ی ایران)

مسئوليت مذاكرات با من است (روزنامه ی اعتماد)

تیتر خبر مربوط به سخنرانی آقای ظریف وزیر امورخارجه ی کشورمان است که در دانشگاه تهران در گردهمایی سراسری مسئولان دفاتر نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در تالار علامه امینی کتابخانه ی دانشگاه تهران انجام شده است.

در تیتر اصلی روزنامه ی ایران ما با جمله ای رو به رو هستیم که روایت در روایت است. روایت اول «مأموریت من مذاکره است» است که توسط راوی (یعنی آقای ظریف) و در جمع حاضران در جلسه بیان شده است. روایت دوم « ظریف: مأموریت من مذاکره است.» است که خبرنگار روزنامه ی ایران از تمام سخنان آقای ظریف برای ما انتخاب کرده و روایت کرده است. اولین نکته ای که در برخورد با این روایت به ذهن می رسد این است که ما با فاصله ی دو راوی از این رخداد با خبر می شویم. ناگفته پیداست که هر چه تعداد راویان یک روایت بیشتر باشد، از درجه ی اعتبار یک روایت کاسته خواهد شد. زیرا در هر روایت ممکن است انتخاب و تنظیم هایی متناسب با میل راوی صورت گیرد و یک روایت را از اعتبار دور و دورتر کند. در ضمن اگر در زنجیره ی این روایات، راوی اول راوی نامؤثقی باشد، تمام راویان بعدی نیز که روایت او را نقل می کنند، ناخواسته نامؤثق و غیر قابل اعتماد می شوند.

نکته ی دوم چیدمان جمله در این روایت است. «مأموریت من مذاکره است» این جمله یک جمله ی اسنادی است، جمله ی اسنادی جمله ای است که در آن به وسیله ی فعل، حالتی را به نهاد نسبت می دهند. به سخن دیگر در این گونه جملات، نهاد، کننده ی کار نیست، بلکه پذیرنده ی حالتی است. نهاد این جمله «مأموریت من» است. نهادی که از یک مضاف و یک مضاف الیه تشکیل شده است، نشان اثرپذیری و پذیرندگی حتی در خود نهاد نیز مشاهده می شود، در این ترکیب اضافی نیز «مأموریت» به «من» اضافه و محوّل شده است. فاعل و کننده ی کار در این جمله «من» که مرجع آن به «ظریف» برمی گردد نیست. بلکه فاعل جمله به گونه ای مستتر و مجهول است. ما به دلایلی که راوی آنها را پسندیده است، از فاعل جمله بی خبریم و نمی دانیم چه کسی این مأموریت را به نهاد جمله محول کرده است.

در تیتر اصلی روزنامه ی اعتماد، « مسئوليت مذاكرات با من است»؛ ما باز هم با دو راوی مواجه هستیم، یک راوی، آقای ظریف و دیگری خبرنگار روزنامه ی اعتماد. هر چند که در تیتر درشت روزنامه اسمی از آقای ظریف نمی آید. بدین معنی که راوی دوم یعنی خبرنگار روزنامه سعی دارد تا روای اول را از صحنه به در کند. این جمله هم مانند جمله ی قبل، اسنادی است. البته با کمی تغییر. نهاد جمله «مسئولیت مذاکرات» است که گروه متممی «با من» در نقش مسند به آن نسبت داده می شود. چنان که می بینید، در اینجا با کمی پس و پیش شدن کلمات، با نوعی تغییر در معنا هم مواجه می شویم، در جمله ی اول، راوی به دو گونه از زیر بار مسئولیت شانه خالی می کند:

1) مأموریت مذاکره بر دوش من نهاده شده و من مأمور به انجام آنم و شما روایت نیوش عزیز بدان که من مأمورم و معذور.

2) مأموریت من مذاکره است نه چیزی بیشتر و نه چیزی کمتر و در قبال مأموریت های دیگر مسؤلیتی ندارم. 

اما در جمله ی دوم اگر چه باز هم فاعل اصلی جمله و کسی که « من» را به «مسؤلیت مذاکرات» نسبت می دهد نامشخص است، اما ساختار جمله مسئولیت پذیری بیشتری از جانب راوی را القا می کند و مخاطب را به سمت این برداشت می کشاند که مسؤلیت مذاکرات با من است و من باید در قبال آن پاسخ گو باشم نه کس دیگری.

پس و پیش کردن کلام ما را به نکته ی دیگری نیز رهنمون می کند و آن این که در جمله ی اول تأکید بر روی «مأموریت من» است که در آغاز کلام واقع شده، یعنی مأموریت یک شخص مشخص. اما در جمله ی دوم تأکید بر روی «مسئولیت مذاکرات» یعنی یک پروسه و فرآیند مشخص است.

حضور «من» اول شخص نیز در این جملات جای بحث دارد، آیا این «من» ها حاکی از نوعی خودخواهی راوی اول است که هر بار می خواهد بر حضور خویش پافشاری کند و حضور خویش را پر رنگ تر از دیگران جلوه دهد؟ یا این که این «من» ها برای این حضور خود را پر رنگ می کنند تا آن «او» - که فاعل واقعی جمله است و نهان در پس کلام راوی- آشکار نشود و به چشم نیاید تا از آن رفع مسئولیت گردد؟

منابع

- اخوت، احمد (1371)؛ دستور زبان داستان؛ چاپ اول؛ اصفهان: فردا.

- برگر، آرتور آسا (1380)؛ روایت در فرهنگ عامیانه، رسانه و فرهنگ روزمره؛  ترجمه ی محمد لیراوی؛ چاپ اول؛ تهران: سروش.

- تولان، مایکل (1386)؛ روایت­شناسی: درآمدی زبان شناختی- انتقادی؛ ترجمه ی فاطمه علوی و فاطمه نعمتی؛ چاپ اول؛ تهران: سمت.

- ریمون- کنان، شلومیت (1387)؛ روایت داستانی: بوطیقای معاصر؛ ترجمه ی ابوالفضل حری؛ چاپ اول؛ تهران: نیلوفر.

- ریکور، پل (1383)؛ زمان و حکایت؛ ترجمه ی مهشید نونهالی؛ چاپ اول؛ تهران: گام نو.

- سارتر، ژان پل (1385)؛ تهوع؛ ترجمه ی میرجلال الدین اعلم؛ چاپ نهم؛ تهران: نیلوفر.

- مکوئیلان، مارتین (1388)؛ گزیده ی مقالات روایت؛ ترجمه ی فتاح محمدی؛ تهران؛ چاپ اول؛ مینوی خرد.


نامه های بی مقصد

عزیزتر از جانم! سلام!

مرا ببخش اگر دیر به دیر برایت نامه می نویسم، می دانی که قول داده ام تنها زمانی دست به قلم ببرم که خوب باشم. زمانی که فاصله ی من با من کاسته شده باشد و خودم را از نزدیک حس کنم. اگر ننوشته ام دلیل بر فراموشی نیست، درگیریهای کوچکی در زندگی هست که ما را از دلخوشی های بزرگمان محروم می کنند و تو همان دلخوشی بزرگ زندگی من هستی. این روزها بیش از هر چیز به «ایمان» فکر می کنم. ایمان به راهی که در پیش می گیری. ایمان به هر آن چه که به سمتش حرکت می کنی. ایمان به این که نباید خسته شوی و نباید ناامیدی را به خودت راه دهی. آری! این روزها بیش از هر چیز به این چیزهای سخت و خوب فکر می کنم، سخت از این جهت که مؤمن بودن کار هر کسی نیست و خوب از این جهت که ایمان تنها چیزی است که تا لحظه ی مرگ می تواند امید بخش و شادی آفرین باشد. این روزها بیش از پیش به این فکر می کنم تا به راهی که در پیش گرفته ام ایمان داشته باشم. هر چند اشتباه باشد. شاید این حرفم را از سر حماقت و خودخواهی بدانی، اما باور کن ایمان داشتن به راهی که به بیراهه می رود بهتر از مؤمن نبودن به مسیری است که به مقصد می رسد. خیلی دوست ندارم فلسفه بافی کنم، چون می دانم حالا که داری نامه را می خوانی لبخندی روی لبت می نشیند و می گویی: «تو آدم بشو نیستی و دست از این گزافه گویی های بی خود و بی جهتت برنمی داری.» حق هم با توست، فقط خواستم بگویم که حال این روزهایم خوب و خوش و خرم است و تنها به ایمان فکر می کنم. به مؤمن بودن به تو!

می دانم گله مند خواهی بود که روزها پروانه ها را کمتر می بینی و شب ها پری های دریایی کمتر به خوابت می آیند، اما راستش را بخواهی من هم چند شبی است که آهویی زخمی را به خواب می بینم. ببین! هنوز حتی در خواب هایمان نیز مشترکیم، پس نگران نباش. شب ها به آسمان خیره شو و به روزهای خوبی فکر کن که همیشه نویدش را به خودت داده ای. 

می دانم تو هم درگیر همان کارهای کوچکی هستی که دلخوشی های بزرگ را از تو دریغ می کنند و من همان دلخوشی بزرگ زندگی تو هستم، پس کم می نویسم تا وقتت را کمتر گرفته باشم. «روزهای خوبی در انتظار من و توست» این جمله را مادرم به من آموخت تا در دلتنگی ها و تیرگی های زندگی تسلیم نشوم. هر روز صبح با من آن را تکرار کن!

دوستدارت 

محسن احمدوندی

بیست و ششم آذر ماه 1392

ریشه شناسی واژه ی «آسیا»

ریشه شناسی که در زبان فرانسوی به آن اتیمولوژی (etymologyگفته می شود، واژه ای است یونانی که از راه زبان لاتین به زبان فرانسوی راه یافته است. در یونانی باستان، اتیمولوژی به معنی شناخت اتیمون(Etymon) به معنی «معنی حقیقی واژه» بوده است. این دانش به بررسی و واکاوی تاریخ یک واژه و دگرگونی های آن از لحاظ لفظ و معنی در طول زمان می پردازد. (ابوالقاسمی، 1379: 11) نوشتار حاضر درصدد آن است که به بررسی ریشه شناختی واژه ی آسیا (در معنی بزرگترین قاره ی جهان) بپردازد.

 دهخدا در لغت نامه به استناد سخن ابوریحان بیرونی این واژه را یونانی می داند و در ذیل این واژه چنین می نویسد: «آسیا: (اِخ ) (کلمه ی یونانی . ابوریحان بیرونی ) و آن نام یکی از پنج برّ زمین است و آسیای کبری همانست. و این قطعه از چهار خشکی دیگر زمین بزرگتر باشد».

در فرهنگ اتیمولوژی آنلاین در ذیل واژه ی آسیا (Asia) چنین آمده است.

Asia: from Latin Asia, from Greek Asia, speculated to be from Akkadian asu "to go out, to rise" in reference to the sun, thus "the land of the sunrise".((www.etymonline.com

که ترجمه ی آن چنین است: «آسیا: این واژه از واژه ی لاتینِ آسیا و از واژه ی یونانیِ آسیا گرفته شده است. تصوّر می شوداین واژه، از واژه ی اکدی "آسو" به معنی بیرون آمدن، بالا آمدن، در اشاره به خورشید باشد، بنابراین آسیا به معنی سرزمین طلوع خورشید است».

نکته ی جالب این است که در زبان پهلوی نیز فعلی با عنوانِ"آس" به معنی "آمدن" وجود داشته که در ارتباط با طلوع خورشید به کار می رفته است. فخرالدین اسعد گرگانی در ویس و رامین، درباره ی ریشه شناسی واژه ی خراسان، یا به تعبیر خود او خوراسان چنین می سراید:

زبان پهلوى هر کاو شناسد          خوراسان آن بود کز وى خور آسد

خور آسد پهلوى باشد خور آید          عراق و پارس را خور زو بر آید

خراسان را بود معنى خورآیان          کجا از وى خور آید سوى ایران (فخرالدین اسعد گرگانی، 1314: 171)

چنان که مشاهده می شود گرگانی، خوراسان را سرزمین برآمدن خورشید معنی می کند و در ریشه شناسی آن به فعل آس در زبان پهلوی استناد می ورزد. فعلی که از مصدر آسیدن یا آسیتن بوده است و در زبان دری متروک شده و تنها برخی از مشتقات آن در برخی از واژه ها – و از جمله در همین واژه ی خوراسان- در زبان دری به یادگار مانده است. لازم به ذکر است که فعل آس در منظومه ی درخت آسوریک از کتب پهلوی به کار رفته است:

«harw ke dah drahm ne dared/ fraz o buz ne ased»

هر که ده درم ندارد/فراز ِ بز نیاید. (به سمت بز نیاید).

همچنین این فعل در یکی از منظومه های پهلوی اشکانی ترفانی به این صورت مشاهده می شود:

.asah tu gyan/ud mas ma tirsah/maran kaft ahaz/ud yobahhr abnaft

بیا تو ای دل (گیان، جان) / و دیگر مترس/مرگ سرنگون شد و بیماری گریخت. (ابوالقاسمی: 1378: 98- 97)

از آنجا که نام زبان اَکَدی از شهر اَکَد، یکی از مراکز تمدّن کهن در جنوب میانرودان (بین النهرین)، گرفته شده و این زبان که گاه آن را زبان بابِلی نیز می گویند یک زبان سامی (از خانواده ی بزرگتر زبان های آفریقایی - آسیایی) است که در دوران باستان، در میانرودان، بین آشوریان و بابلیان رایج بوده است و  یکی از گویش های متاخّرِ آن که به گویش «بابلی نو» معروف بوده است در کتیبه ها و نوشته های ایران باستان پرکاربرد بوده است. از جمله دور تا  دور استوانه ی کورش را نوشته هایی به خط اَکَدی (گویش بابلی نو) در بر گرفته است و در کتیبه ی داریوش در بیستون نیز از سه زبان و خطِ پارسی باستان، عیلامی نو و اَکَدی (گویش بابلی نو) استفاده شده است؛ این احتمال می رود که فعل «آسو»ی اکدی از طریق گویش بابلی نو، به فارسی باستان راه یافته باشد؛ سپس با اندکی تغییر به شکل فعل «آس» در فارسی پهلوی رواج یافته باشد. به سخن دیگر می توان گفت، فعلِ «آسو»ی اَکَدی از یک سو به زبان یونانی راه یافته و کلماتی چون آسیا (سرزمین برآمدن خورشید) از آن به یادگار مانده و از سوی دیگر به زبان فارسی و از جمله فارسی پهلوی  و دری نفوذ کرده و واژه ای چون خوراسان (سرزمین برآمدن خورشید) بازمانده ای از این فعل  است.

1) تشکر نوشت: از دوست فرهیخته و دانشورم، جناب آقای خلیل کهریزی که مرا به کاربرد فعل آسیدن در منظومه ی درخت آسوریک راهنمایی کردند، نهایت تشکر را دارم.

منابع

- ابوالقاسمی، محسن (1378)؛ تاریخ مختصر زبان فارسی؛ چاپ دوم؛ تهران: طهوری.

- ابوالقاسمی، محسن (1379)؛ ریشه شناسی (اتیمولوژی)؛ چاپ دوم؛ تهران: ققنوس.

- فخرالدین اسعد گرگانی (1314)؛ ویس و رامین، به تصحیح مجتبی مینوی؛ چاپ اول؛ تهران.

- ماهیار نوابی، یحیی (1346)؛ درخت آسوریک؛ چاپ اول؛ تهران: بنیاد فرهنگ ایران.

www.etymonline.com.