نگاهی به مجموعه داستانِ «جهنم به انتخاب خودم» از اسماعیل زرعی

بخشی از این مقاله در روزنامه‌ی بهار منتشر شده است.

اسماعیل زرعی از نویسندگان خوب کرمانشاهی است که با قلم توانمند خود توانسته در عمر پربار هنری‌اش، آثار ارزشمندی را به گنجینه‌ی ادبیات معاصر ایران بیفزاید. او هم شاعرِ قابلی است و هم پژوهشگری جستجوگر در حوزه‌ی ادبیات عامیانه‌ی کُردی؛ اما قدرت قلم او در قلمرو داستان‌نویسی این دو بُعد از شخصیّتش را در سایه قرار داده است. زرعی نزدیک به چهار دهه از عمر خویش را به نوشتن اختصاص داده که حاصل آن چاپ ده‌ها رمان و مجموعه داستان است. اهمیّت زرعی در ادبیات داستانی کرمانشاه از این جهت قابل توجّه است که می‌توان او را از پیشگامان مدرن‌نویسی در این استان دانست. چنان‌که می‌دانیم بزرگان داستان‌نویسی کرمانشاه از محمدباقر میرزا خسروی گرفته تا علی‌محمد افغانی، علی‌اشرف درویشیان، منصور یاقوتی و... اغلب به سبک رئالیسم نوشته‌اند و روایت‌هایی صریح و مستقیم را از زندگی و جامعه‌ی خود عرضه داشته‌اند. سبک رئالیسم در کرمانشاه همیشه بیش از دیگر شیوه‌های داستان‌نویسی مورد استقبال اهالی قلم این دیار قرار گرفته است. دلایل بی‌شماری برای این امر وجود دارد که عمده‌ترین آن را می‌توان دغدغه‌های اجتماعی و گرایش‌های سوسیالیستی نویسندگان این شهر دانست. سیطره‌ی فقر اقتصادی و فرهنگی بر این شهر، موجب شده است که نویسندگان کرمانشاهی نخستین اولویّت خود را، به تصویر کشیدن مصایب مردم طبقه‌ی فرودست قرار دهند و با زبانی رُک و بی‌پرده به بیان مشکلات و معضلات آنها بپردازند. زرعی اما در این سال‌ها یک گام فراتر نهاده و توانسته است که خود را از هژمونی رئالیسم رها کند و به شیوه‌های مدرن و گاه حتی پست‌مدرن به بیان دردها و دغدغه‌های شخصی و اجتماعی‌اش بپردازد. او به خوبی توانسته است از میراثی که بزرگان داستان‌نویسی برایش بر جای نهاده‌اند، بهره ببرد و داستان‌نویسی کرمانشاه را یک گام به پیش ببرد.

مجموعه داستان «جهنم به انتخاب خودم»، تازه‌ترین اثر اسماعیل زرعی است که از سوی انتشارات مروارید به چاپ رسیده است. «جهنم به انتخاب خودم»، مجموعه‌ی شانزده داستان کوتاه است که توسط کیومرث کریمی از میان صدها داستان کوتاه و بلند زرعی انتخاب شده است؛ داستان‌هایی دست‌چین شده که با دقّت و وسواسی قابل توجّه برگزیده شده‌اند؛ داستان‌هایی که با نثری روان و زبانی سالم به نگارش درآمده‌اند و بازگوکننده‌ی دغدغه‌های شخصی و اجتماعی اسماعیل زرعی در این سال‎هاست. نام این مجموعه برگرفته از نام یکی از داستان‌های آن یعنی «جهنم به انتخاب خودم» است؛ داستانی که در سیزدهمین دوره‌ی جایزه‌ی ادبی صادق هدایت در سال 1393 به عنوان بهترین داستان کوتاه انتخاب شده است. در ادامه‌ی این نوشتار نگاهی خواهیم داشت به این داستان و خواندن مابقی داستان‌های این مجموعه‌ی ارزشمند را به خوانندگان واگذار می‌کنیم.

زرعی در داستان «جهنم به انتخاب خودم» چه کرده و چه می‌خواهد بگوید؟ برای این منظور ابتدا خلاصه‌ای از داستان را در اینجا نقل می‌کنم و سپس به بیان دریافت خویش از این متن خلاق ادبی خواهم پرداخت. آن‌چه در ادامه خواهد آمد، دریافت شخصی من از این داستان است و نه لزوماً آنچه داستان‌نویس مدِّنظر داشته است. در ضمن چون در جامعه‌ی ما، همیشه از نقد به سوی متن حرکت شده است، بر عکس بسیاری از جوامع دیگر که مسیر حرکتشان از متن به سوی نقد است، ناچارم این را هم اینجا بگویم که نقد و خوانش یک اثر از سوی یک ناقد، با نوعی استبداد همراه است که می توان آن را «دیکتاتوری نقد» نامید. این سخن به این معناست که یک منتقد وقتی اثری را برای ما تفسیر می‌کند، به همان اندازه که می‌تواند دریچه‌ی تازه‌ای به دنیای متن بگشاید، راه را بر خوانش‌های دیگر می‌بندد. به عنوان مثال در پهنه‌ی ادب معاصر، اوّلین کسی که شعر «زمستان» اخوان‌ثالث را به صورت سیاسی تأویل کرد، به همان اندازه که راهگشای ما به دنیای این متن شد، تا مدت‌ها ما را از تفسیرها و تأویل‌های دیگر بازداشت. حال اگر خواننده‌ی خلاق، خود به سراغ متن برود، متن را بخواند و به تأویل آن برسد، راه را بر دیکتاتوری نقد بسته است. چنین خواننده‌ای بعد از آن که متنی را از منظر خود نگریست، به سراغ نقد و تفسیرهای دیگر می‌رود و آنچه را که خود دریافته با دریافت دیگران از همان متن مقایسه می‌کند. پُر مشخّص است که خواننده‌ای از این دست، خواننده‌ای فرهیخته‌تر است و این‌گونه برخورد با متن ادبی با ذات هنر که آزادی باشد همخوان‌تر و همسازتر است؛ و اما خلاصه‌ی داستان:

داستان از این جا شروع می‌شود که آقای «داستان‌نویس با القاب متعدّد پس و پیش» در پی بازخوانی نهایی رمانش، قبل از چاپ، متوجّه گم شدن یکی از شخصیّت‌های رمانش به نام «الف. جیم. ک» می‌شود. «الف. جیم. ک» در این رمان جوان یالقوز بلندقدی است که «روزهای آفتابی، گوشه‌ی خیابان بساط پهن می‌کند و روزهای برفی و بارانی کنج اتاقکش لِنگ هوا می‌کند و فِرت و فِرت سیگار می‌کشد و فقط کتاب می‌خواند» و در صفحات پایانی کتاب «عالی‌مقام سه‌صفر» که مهم‌ترین شخصیّت رمان محسوب می‌شود و بزرگِ مجتمعِ مسکونی‌ای است که «الف. جیم. ک» در آن زندگی می‌کند، عاقبت دلش به رحم می‌آید و با این که از قُدبازی‌های صد تا یک قاز او دلِ خوشی ندارد، به خواهش و اصرار یکی دو نفر از همسایه‌ها، پیش یکی از همکارهای بازاری‌اش ریش گرو می‌گذارد و شغلی در حد آبدارچی، دربانی و یا چیزی از همین دست، برایش دست‌وپا می‌کند. بعد «الف. جیم. ک» یکهو غیبش می‌زند. داستان‌نویس، شخصیّت «الف. جیم. ک» را از روی شخصیّت دوست نقاشش در عالم واقع کپی کرده است، نقاشی که خواسته خودش را بکُشد اما موفّق نشده است. داستان‌نویس از تمام شخصیّت‌های رمان، سراغ «الف. جیم. ک» را می‌گیرد؛ اما اغلب افراد او را نمی‌شناسند و آنها هم که می‌شناسند اطّلاعات چندان درستی از او به دست نمی‌دهند؛ به همین دلیل داستان‌نویس کتاب را می‌بندد و سراغ ناشر می‌رود، تا دنبال شخصیّت گم‌شده‌ی رمانش را از او بگیرد؛ اما ناشر و تایپیست و صفحه‌آرا نیز اظهار بی‌اطلاعی می‌کنند و می‌گویند که آنها دست توی رمان آقای داستان‌نویس نبرده‌اند و عاملِ گُم شدن «الف. جیم. ک» آنها نیستند. داستان‌نویس که برای بار دوم شکست خورده، ناچار به سراغ پلیس می‌رود و دست به دامنِ بازجوها می‌شود. بازجوهایی که برایشان «شخصیّت‌های داستانی و انسان‌های واقعی تفاوتی ندارد و همه را مورد تحقیق و تفحّص دقیق و طولانی قرار می‌دهند، قبل از هر کس هم از خود رمان‌نویس شروع می‌کنند». رمان‌نویس اذعان می‌کند که «الف. جیم. ک» یکی از شخصیّت‌های اصلی رمانش بوده اما به دلیل مصلحت‌اندیشی آن را با یک چرخش قلم بیرون انداخته است. بازجو بعد از سؤال‌های متعدّد ناچار می‌شود به درون رمان برود و با خیلی از اشخاص صحبت کند؛ اما متوجّه می‌شود که کسی «الف. جیم. ک» را اصلاً داخل آدم حساب نمی‌آورده است و از او چندان شناختی ندارد. «موقعی که آقای بازجو دفتر دستکش را جمع می‌کند که از فضای رمان بیرون بیاید، منیژه خانم، دختر شیک و پیک یکی از همسایه‌های طبقة بالای آپارتمان، ندانسته سرِ نخ ماجرا را دستش می‌دهد» و به بازجو می‌گوید چرا نمی‌روید توی خیابان و آنجا که این یارو بساط پهن می‌کرد پرس‌وجو کنید؟ بازجو پرسان‌پرسان جایی را که «الف. جیم. ک» بساط کتاب‌فروشی‌اش را پهن می‌کرد، پیدا می‌کند. بعد از پرس‌وجو از افراد آنجا، متوجّه می‌شود که به احتمال زیاد نقاشی که متعلّق به دنیای واقعی بوده است و هر روز عصر دزدکی به داخل رمان می‌آمده تا سری به دوست کتاب‌فروشش بزند، از «الف. جیم. ک»  خبر داشته باشد. بعد از یافتن نقاش و پرس‌وجو از او، معلوم می‌شود که «الف. جیم. ک»  توی انبار کاغذ ناشری که آثار آقای داستان‌نویس را چاپ می‌کند پنهان شده است. بازجو، رئیس پلیس، نقاش، داستان‌نویس و ناشر با هم به سراغ انبار کاغذ می‌روند. یورش ناگهانی این افراد باعث می‌شود که «الف. جیم. ک»  هراسان گالُن بنزین را از گوشه‌ای بیرون بکشد و روی کومه‌های کاغذ بریزد و با کبریت آماده‌ای سنگر بگیرد. داستان‌نویس به او می‌گوید که اگر از خر شیطان پیاده شود و  به دنیای رمان برگردد، علاوه بر شغل، زن و شاید بچه‌ای هم برای او دست‌وپا کند و بگیرد؛ ولی «الف. جیم. ک» کبریت را می‌کشد. داستان‌نویس دستور حمله و دستگیری او را صادر می‌کند اما «الف. جیم. ک» کبریت را در انبار کاغذ می‌اندازد. انبار آتش می‌گیرد. همه به سمت در یورش می‌برند. چند نفری به علت ازدحام زخمی می‌شوند. مردم در اطراف انبار کاغذ جمع می‌شوند. همه در تکاپو و جنب‌وجوش برای خاموش کردن انبار هستند، «منهای آقای داستان‌نویس که گوشه‌ای ایستاده و به رمان ناقصش فکر می‌کند و سایه‌روشن‌هایی که نورِ آتش روی صورتش انداخته بود، مرتّب جابه‌جا و کم و زیاد می‌شود.»

داستان «جهنم به انتخاب خودم» داستانی است تکنیکال و متعهّد. من روی این دو کلید واژه تأکید دارم و آنها را توضیح خواهم داد. تکنیکال بودن و فنّی بودن داستان را از خلاصه‌ای که ارائه شد به خوبی می توان فهمید. در این داستان، زرعی توانسته است به خوبی از شگردهای پست مدرنیستی در روایت بهره بگیرد و مرز خیال و واقعیّت را درهم بشکند. خواننده در هنگام خواندن این داستان، توان تفکیک تخیّل و واقعیت را از دست می‌دهد و سردرگم می‌ماند و البته از این سردرگمی، سرشار شادی و لذّت می‎شود. بهره‌گیری از این نوع شگرد داستان‌نویسی توسّط اسماعیل زرعی به بهترین شکل ممکن صورت گرفته و خواننده در خلال خواندن داستان، هیچ‌گاه گسل و فاصله‌ای بین دنیای واقعی و داستانی احساس نمی‌کند و این دیالکتیک واقعیّت و تخیّل چنان یکدست و بدون گسستگی صورت می گیرد که مخاطب با هیچ دست اندازی در فرایند خواندن روبه‌رو نمی‌شود. اما متعهّد بودن داستان، مطلبی دیگر است. آنان‌ که در قلمرو داستان قلم زده‌اند واقفند که نوشتن داستانی که همزمان هم تکنیک‌مدار باشد و هم متعهّد چقدر دشوار است. در طول سالیان اخیر ما چه بسیار داستان‌هایی داشته‌ایم که به جامعه و دردها و دغدغه‌های انسان معاصر ایرانی متعهّد بوده‌اند، اما به دامان شعارزدگی غلتیده‌اند و چه بسیار آثار داستانی تکنیکال و فنّی‌ای داشته‌ایم که گرفتار فرمالیسم شده‎اند و به ورطة بی‌محتوایی و بی‌معنایی [نه چندمعنایی] افتاده‌اند. زرعی در این داستان به خوبی تعهّد و تکنیک را با هم جمع کرده است؛ کاری که بسیار دشوار و جان‌فرساست. اما او در خلال این داستان به چه چیزی متعهّد است و با نوشتن این داستان می‌خواهد کدام درد و دغدغه‌اش را با ما در میان بگذارد؟ من در اینجا از منظری اجتماعی به این متن می‌نگرم و معتقدم که این داستان به نقد و واکاوی چند مسأله که ما امروزه با آنها دست و پنجه نرم می‌کنیم، می‌پردازد: یکی مسأله‌ی سانسور و عدم آزادی بیان؛ دوم توتالیتاریسم و نظامی‌گری و سوم پیامدهای خطرناک این دو پدیده برای جامعه‌ی مدنی.

یکی از محورهای اصلی این داستان، مسأله‌ی سانسور است. چنان‌که در خلاصه‌ی داستان هم آمد، «آقای داستان‌نویس» پس از اطّلاع از ناپدید شدن «الف. جیم. ک» و ناامیدی از پرس‌وجو در فضای رمان، به سراغ ناشرش می‌رود:

«داستان‌نویس که متوجّه شد از این راه نتیجه‌ای نمی‌گیرد، کتاب را بست و رفت سراغ ناشرش و پرسید: شما دست برده‌ای توی کار من؟»

 این پرس‌وجوی نویسنده از ناشر، بازگوکننده‌ی پدیده شوم سانسور در دنیای نشر ماست؛ پدیده‌ای که موجب ایجاد حس بی‌اعتمادی نویسندگان متعهّد و خلاق به دنیای نشر از ناشر گرفته تا تایپیست و صفحه‌آرا می‌شود.

در جای دیگری از داستان و در خلال گفتگوی بازجو و داستان‌نویس متوجّه می‌شویم که آقای «الف. جیم. ک» از شخصیّت‌های اصلی داستان بوده، اما به خاطر مصلحت‌اندیشی و فرار از تیغه‌ی سانسور، توسط خود داستان‌نویس، از رمان بیرون انداخته شده است:

«بازجو، نه که کتاب‌خوان نباشد، به گفته‌ی خودش خیلی هم کتاب خوانده بود، به خصوص کتاب‌های مهمّی که مفت و مجانی به چنگش می‌افتاد؛ اما این قسمت قضیه گیجش کرد [این که «الف. جیم. ک»  از شخصیّت‌های اصلی رمان بوده و توسّط خود نویسنده، از رمان بیرون انداخته شده است] پرسید: مگر نمی‌گویید شخصیّت اصلی. خب اگر شخصیّت اصلی بوده، بیرون از رمان چه کار می‌کرده؟

- : خودم انداختمش بیرون، با یک چرخش قلم!

- : چرا؟

داستان‌نویس با همه‌ی عصبانیتش پوزخند زد. نگاه معنی‌داری به او انداخت و با لحنی شبیه غُر زدن جواب داد: شما که بهتر از من باید با مصلحت‌اندیشی آشنا باشید!»

این گفتگو چند سر نخ ظریف به ما می‌دهد، یکی این که بازجو فردی است کتاب‌خوان و البته نه هر کتابی، بلکه کتاب‌های مهمّی که مفت به چنگش آمده است. پرسشی که یک خواننده‌ای دقیق در این‌جا برایش پیش می‌آید این است که بازجو این کتاب‌های مفت را از کجا به چنگ آورده است؟ مگر نه این است که کتاب‌هایی که به قول آقای داستان‌نویس، مصلحت‌اندیشی را رعایت نکنند توسط همین بازجوها جمع می‌شوند و از انتشار آنها خودداری می‌شود؟ معلوم است که بازجو از این فرصت استفاده کرده و کتاب‌هایی را که مفت گیر آورده، خوانده است. نکته‌ی دیگر در خلال این گفتگو، خودسانسوری نویسنده به خاطر ترس از سانسور شدن توسط ممیزی‌های جامعه است. او شخصیّت اصلی داستانش را از رمان بیرون انداخته است تا از این طریق بتواند کتابش را از سدّ سانسور بگذراند و به چاپ برساند؛ او پیش از آن‌که با دیگرسانسوری روبه‌رو شود، تن به خودسانسوری سپرده است.

مسأله‌ی دیگری که داستان «جهنم به انتخاب خودم» بر آن انگشت می‌نهد و نقد می‌کند، پدیده‌ی توتالیتاریسم و نظامی‌گری در فضای جامعه است. چنان که در خلاصة داستان آمد، بعد از این که داستان‌نویس مسأله‌ی ناپدید شدن شخصیّت داستانی‌اش را با پلیس در میان می‌گذارد، بازجوها همه را مورد تحقیق و تفحّص قرار می‌دهند، تفحّصی «دقیق و طولانی». برای آنها شخصیّت‌های داستانی و انسان‌های واقعی فرقی ندارند و اوّل از همه از خود داستان‌نویس شروع می‌کنند. در این تحقیق و تفحّص طولانی، راه فراری برای هیچ‌کس نیست و همه باید بازجویی شوند. این‌گونه بازجویی‌ها و قشون‌کشی‌ها، گذشته از این که فضای جامعه را تهدیدآمیز و ناایمن می‌کند، موجب آسیب‌هایی جدی به فرهنگ می‌شود.

اما سرانجامِ داستان و سرانجام این دو پدیده‌ی شوم به کاغذسوزی یا بهتر بگویم به کتاب‌سوزی منتهی می‌شود؛ یعنی سوختن بخشی از فرهنگ جامعه و از دست رفتن بسیاری از داشته‌های فرهنگی. این جُستار را با چند پرسش به پایان می‌رسانم. آیا انبار کاغذ نمی‌تواند نمادی از جامعه و فرهنگ امروز ما باشد که در معرض سوختن است؟ تا کی مردم ما باید «همهمه‌کنان و با حفظ فاصله، نظاره‌گر آتشی باشند که در دل آسمان سیاهمان زبانه می‌کشد؟» کی آن روز می‌رسد که هر کدام از ما «الف. جیم. ک»‌ها، فارغ از هر گونه آقا بالاسر و آزاد و رها بتوانیم زندگی کنیم و هیچ‌کس نتواند ما را مجبور کند که به فضای رمانی، که سرشار از مصلحت‌اندیشی و خط‌کشی است برگردیم؟ کی می‌خواهیم بدانیم که انسان مختار و آزاد آفریده شده است و اگر قرار است انسانیّت او به منصه‌ی ظهور برسد، باید اجازه داد تا در شرایطی آزاد دست به انتخاب بزند، در چنین شرایطی است که انسان «صد تا از این بهشت‌هایی که این آقایان قرار است برایش بسازند را با یک جهنمِ فکسنی که به انتخاب خودش باشد، عوض نمی‌کند!»

منبع

زرعی، اسماعیل (1396). جهنم به انتخاب خودم. چاپ اول. تهران: مروارید.