من احتمال می دهم
من احتمال می دهم یک روز عاشق شوم
عاشق زنی که چشمانش سیاه است
و گونه هایش گندم گون.
شاید روزی که ببینمش
دستم بلرزد
دلم بلرزد
زبانم بلرزد
و نتوانم حرف هایم را خوب ادا کنم
فکر کنم این همان گمشده ی دیرینم است
که با او زندگی ام رنگ و بوی دیگری خواهد گرفت
به سرم بزند که اگر باران ببارد
با او
بی چتر
زیر باران قدم بزنم
از او بخواهم
دستش را به من بدهد
چشمش را به من بدهد
روحش را به من بدهد
از شما چه پنهان،
سال هاست حس می کنم
عشق چیز خوبی است
زن چیز خوبی است
باران چیز خوبی است
و احتمال می دهم یک روز عاشق شوم
گر چه این احتمال، چیزی نزدیک به صفر باشد.
مهرماه 1395
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۵ ساعت 14:32 توسط محسن احمدوندی
|
گفته بودی که کشتی ای هستی