برای تهران عزیزم که وقتی چشمانم را باز می کنم و در آن قدم می زنم، زخم هایم سر باز می کنند.
پایتخت من
شهر دود
شهر درد
شهر برف و باد و بی کسی
شهر روزهای سرد
پایتخت من
شهر آسمان خراش های بی حیا
شهر برج های بدقواره ی بلند
شهر بی ستاره
بی افق
شهر کوچه های دردمند
پایتخت من
شهر صبح های زود
ظهرهای زرد
شام های دیر
شهر نان و آب
شهر سگ دو و شتاب
شهر خستگی و اضطراب
پایتخت من
شهر کاخ ها و کوخ ها
شهر فست فود و فاضلاب و فقر و فاصله
شهر گیر کرده در گسل
شهر رو به زلزله
پایتخت من
شهر کودکان گل فروش
شهر مردهای نیمه جان
مادران شرمگین
شهر بغض ها و گریه های بی امان
پایتخت من
شهر عشق های فانتزی
شهر کافه های دنج
بوسه های کاغذی
پایتخت من
شهر تو
شهر من
شهر شاعران بی وطن
بیست و هفتم بهمن ماه 1390