پرنده

پرنده تجربه ی اندوه بود

در شبی که باران می بارید

و خاک به عزیزترین کسان سلام می گفت

او به ماه فکر می کرد

به درخت انجیری

که برگ هایش از خون و خاطره لبریز بود

 

پرنده بوی اندوه می داد

بوی ماه

بوی انجیر کال

پانزدهم دی ماه 1393

 

بریده های چند پیامک

انسان امروز تخیّلش را جا گذاشته

به سادگی هر چه تمام تر می شود برایش شعر گفت

مثلاً این که:

- «دوستت دارم»

- «هوا بارانی است»

- «مراقب خودت باش»

- چترت را فراموش نکنی»

- «ترافیک است»

- «منتظرت می مانم»

- «برگرد!»

 

انسان امروز از ایهام و استعاره خسته است

و به سادگی هر چه تمام تر می شود برایش شعر گفت

مثلاً این که:

- «من هیچ وقت تو را دوست نداشتم»

- «هر چه بود دروغ بود»

- «دست از سرم بردار»

- «منتظر من نمان!»

- «صحبت سرِ ترافیک نیست»

- «من برنمی گردم»

شانزدهم بهمن ماه 1393

 

سحر نزدیک است!

ساقیا پخته بده تا برود خامی ها

تا سخن سر بدهم از سر ناکامی ها

حاصل باغ خزان دیده ی من، بی ثمری است

پس سخن گفتن من، از سر پرخاشگری است

آتش باده برافروز، تعلل تا کی؟

خبر مرگ گل و سوسن و سنبل تا کی؟

داغ تلخی است در این سینه که پیرم کرده

سیر تاریخی من سلطه پذیرم کرده

نسل در نسل دهان دوختم و دم نزدم

زخم، ناسور شد و دست به مرهم نزدم

صاعقه، سیل شد و رونق باغم را برد

ظلمت شب زدگان، نور چراغم را برد

باغ من دستخوش حمله ی کفتاران شد

سینه ام نعش کش خیل سپیداران شد

ای کلاغان سیه پوش که کاجم کردید

مرگ بر سیرتتان! خوب حراجم کردید

کاوه بودید و کنون مار به دوشید همه

ظلمتان تا به فلک رفت و خموشید همه

مانده آبید که از رخوت خود بو کرده

کرکسانید و به مردار خوری خو کرده

زن به مزدان زمان! شرم و حیاتان پس کو!؟

زاهدان شب تزویر! خداتان پس کو!؟

دستتان رو شده، دیگر ز خدا دم مزنید!

هر کس از دین سخنی گفت، شما دم مزنید!

مال مردم خوری و سجده به درگاه خدا!؟

گوشتان کر نشد از ناله ی جانکاه خدا!؟

کفر محضید ولی صورت ایمان دارید

رهروانید ولی راه به شیطان دارید

با شمایم که عنان در کف اقبال شماست

روزکی چند سوارید و جهان مال شماست

بگذرد دور شما نیز، که دوران دارید

گر چه در هیبت و اسباب و عدد بسیارید

گر چه در ظلمتتان ،سخت جهان تاریک است

مژده! ای شب زدگان! صبح و سحر نزدیک است

هفتم بهمن ماه 1393