چشمان جاده چشم به راه رفتن

رفتن، همیشه رفتن

رفتن سرشت توست

تردید تا به کی؟!

سفر سرنوشت توست.

پنجم مرداد ماه 1389


د.د: این روزها تنهایی هام اونقدر وسعت پیدا کردن که فکر می کنم هیچ چیز و هیچ کس قادر به پر کردنش نیست. کاش می شد رفت، کاش می شد اون قدر دور شد که دست کسی بهت نرسه، کاش می شد گم و گور شد؛ جایی که هیچ کی نباشه، فقط تو باشی و تنهایی هات، تو باشی و یه عالمه نوستالوژی. شما بگید این چیز زیادیه که من می خوام؟ یعنی سهم من از زندگی، این قدرم نیست؟!