کوچه بارانی و من در اضطراب پنجره

چشم می دوزم به تو از پشت قاب پنجره

سال ها دلتنگی ام را با تو قسمت می کنم

با تو که پنهان شدی زیر نقاب پنجره

می وزد باد و درختان سخت بی تاب تواَند

ای دلیل دردناک پیچ و تاب پنجره

زهره در آغوش ماه و بارها من دیده ام

بوسه های ماه را از کنج قاب پنجره

این شبی که خیمه زد بر روزهای روشنم

کی به پایان می رسد ای آفتاب پنجره!؟

شانه های سنگی دیوار هم خم می شوند

زیر بار ِ رنج های  بی حساب پنجره

باورش سخت است این که تو فریبی بودی و 

سال ها دل بسته بودم به سراب پنجره

چهاردهم اردیبهشت ماه 1392