کاش آغوش تو گورم می شد

تا از این درد خلاصی یابم

تا از این عشق، از این حس غریب

مثل یک مرد خلاصی یابم

 

کاش با بوسه به دستان تو؛ مرگ

بوسه بر هستی این تن میزد

کاش این آتش سوزنده ی من

بر دل ناز تو دامن می زد

 

در نهانگاه پر ازشهوت شب

خواستم بوسه دهم بر لب تو

خواستم آب شوم آب شوم

خواستم آ ب شوم در تب تو

 

حلقه شد دست تو بر گردن من

تو مرا گرم نوازش کردی

و مرا با همه هیبت خود

غرق در حس پرستش کردی

 

سهم من از تو فقط گریه و اشک

سهم تو از من عذابی مبهم

آه این قصه که تکراری شد

تو حوا گشته ای و من آدم

 

شوکران منی ای آب حیات

من شبی سرد، تو را می نوشم

چادر مشکی زیبای تو را

در ازای کفنم می پوشم

 

می چکم بر تن زیبای تو من

یک شبی ذوب تنت خواهم شد

آه، اگر زودتر از من مُردی

قول دادم، کفنت خواهم شد

دهم اردیبهشت ماه 1389


د.د: گاهی تخیل کردن از تجربه کردن زیباتره، تو با تخیلت فقط خوبی ها را مال خودت می کنی اما تجربه بدی ها رو هم به همراه داره، به یاد اون حرف ویرجینا وولف افتادم که گفته بود:«هنر نسخه ی دوم جهان واقعی نیست، از آن کثافت همان یک نسخه کافی است.»