مانند مردابم به من برگرد، ای ماهم!

من قانعم، غیر از خودت چیزی نمی خواهم

گیسو پریشان می کنی تا راه گم گردد

غافل از این که من خودم یک عمر گمراهم

در این شبان تلخ و تاریک زمستانی

از هر طرف، گرگی نشسته در کمینگاهم

این نابرادرها مرا دور از تو می خواهند

از نقشه ی شوم برادرهام آگاهم

یک روز برمی گردی ای خوشبختی معصوم!

تا چشم این دنیا ببیند ما دو تا با هم...

نقش جهان دیگری را طرح می ریزیم

اما بدان این بار تو رودی و من ماهم.

دوم اردیبهشت ماه 1394