یلدا
گوشه ای کز می کنم در شام یلدای خودم
باز هم آشفته از آشفتگی های خودم
چایی و سیگار و حافظ، خانه لبریزِ سکوت
شعر می خوانم برای بی کسی های خودم
شانه ای پیدا نشد تا تکیه گاه من شود
باز هم سر می گذارم روی پاهای خودم
من مسیحم، جلجتایم سربلندی های خویش
هیچ کس با من نبوده جز چلیپای خودم
تیرگی پایان ندارد، صبح یک افسانه بود
باز باید سر کنم با شام یلدای خودم
شب یلدای 1394
+ نوشته شده در پنجشنبه ۶ اسفند ۱۳۹۴ ساعت 11:8 توسط محسن احمدوندی
|