در میانهی دو نیستی
ردای بودن بر دوش و
نفیر مرگ در گوش؛
در میانهی دو نیستی
ایستادهام
در این میانه که تو نیستی
ایستادهام
و به تماشا نشستهام
بیهوده جان کندنِ خود را.
بیخبرم
بیخبر از این که بعد از مرگم
کدام کودک بازیگوش
بر گورم
پای میکوبد
هلهله سرمیدهد و
شادی میکند
من خوب میدانم
که آرامش عجیبیست در رقص آخرین برگ درخت نارون
آنگاه که از شاخه جدا میافتد و
به باد تن میسپرد.
بیستونهم دیماه 1396
+ نوشته شده در چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۶ ساعت 23:22 توسط محسن احمدوندی
|