ردای بودن بر دوش و

نفیر مرگ در گوش؛ 

در میانه‌ی دو نیستی

ایستاده‌ام

در این میانه که تو نیستی

ایستاده‌ام

و به تماشا نشسته‌ام

بیهوده‌ جان کندنِ خود را.

 

بی‌خبرم

بی‌خبر از این که بعد از مرگم

کدام کودک بازیگوش

بر گورم

پای می‌کوبد 

هلهله سرمی‌دهد و 

شادی می‌کند

 

من خوب می‌دانم 

که آرامش عجیبی‌ست در رقص آخرین برگ درخت نارون

آن‌گاه که از شاخه جدا می‌افتد و

به باد تن می‌سپرد.

بیست‌و‌نهم دی‌ماه 1396