زنی از جنس آینه
زنی، چگونه زنی؟ از تبارِ آینه ها
به جای مانده یِ از روزگارِ آینه ها
زنی که رمزِ صفا و نمادِ پاکی بود
وَ قلب شیشه ای اش، یادگارِ آینه ها
زنی که دل شکسته از این روزگارِ سنگی بود
و دل شکسته تر از سنگسارِ آینه ها
زنی که کودکی اش محو می شد از چشمش
شبیه خاطره ای، در غبارِ آینه ها
زنی که حرف دلش مثلِ رود جاری بود
و منشأِ کلماتش، دیار آینه ها
زنی که کوچ می کند از شهر بی ترانه یِ من
به روستایِ غزل، با قطار آینه ها!
***
برای دیدنِ تصویرِ شاعرانه یِ خویش
مرا صفای تو کافی، چه کار آینه ها؟
چهاردهم دی ماه 1389
د.د: دیروز یک خیابان آینه بود؛ امروز یک کوچه آینه و فردا...؟ ترسم از این است که فردا هیچ آینه ای نباشد.
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۹ ساعت 17:6 توسط محسن احمدوندی
|