رسوخ
خدایِ من! چه قشنگ است رقص پیرِهَنَت
«و عشقبازی من با ادامه ی بدنت»(۱)
بیا و غوطه بخور در میان آغوشم
دوباره برگرد امشب به مأمن وطنت
کهن گرایی من را ببخش، ای بانو!
فدای لعلِ لب و سرو و سیب و یاسمنت
مرا بگیر و به زنجیر زلف خود بَربَند
به جرم پرسه زدن در حوالی دهنت
***
چنان به کنهِ وجودم رسوخ کردی که
میان دفتر شعرم نشسته عطر تنت
بهمن ماه ۱۳۸۹
پ.ن: این مصرع از شعری است با عنوان "شاعر تمام شده" از سید مهدی موسوی.
+ نوشته شده در دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ ساعت 21:20 توسط محسن احمدوندی
|