بوسه باران
باران!
باران!
دوباره باران!
بوسه
بی چتر
من و تو و خیابان
بوسه
ما خسته و خیس و باز می زد با شوق
بر گونه ی تبدار تو باران، بوسه
بر گیسوی تو آب به راه افتاده
از کنج لبت گرفته جریان بوسه
در صورت تو شرم نجیبی پیدا
در عمق نگاه من چه پنهان بوسه!؟
وقتی که زبان قدرت ابرازش نیست
آن لحظه رسد به داد انسان بوسه
حوّا شده بودی و بهشت آغوشت
سر منشأ هر چه سیب زاران بوسه
تو رفتی و سال ها گذشت از آن روز
من ماندم و حسرتِ تو...
باران...
بوسه...
سی ام تیر ماه 1390
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۰ ساعت 21:20 توسط محسن احمدوندی
|