دردآلودترین واژه های جهان
دردآلودترین واژه های جهان را به من ببخش
تا خویشتن را بسرایم
_ شاعری که سال ها پیش
دلش را به چشمان فاحشه ای کور فروخت
تا عشق را اثبات کرده باشد _
من
از نسلی رو به انقراض سخن می گویم
و از شهری
که کوچه هایش طاعون گرفته اند.
این جا هر شامگاهان
قهقهه ی ابلیس
در سوت و کور ِ شهر می پیچد؛
و پیغامبرانِ خسته از رسالتِ خویش
برای تسکین دردهاشان
به افیون پناه می برند.
برایم از پنجره و پرواز سخن مگو!
بیهوده از بهار دم مزن!
در این حوالی که خشکسالی بیداد می کند
و تیرگی هر گونه نور را هاشور می زند؛
دیریست بال پرندگان را چیده اند.
دردا! دردا! دردا! که در دیار من
شاعرانه زیستن
جرمی است نابخشودنی.
سی ام تیرماه 1390
+ نوشته شده در پنجشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۰ ساعت 22:5 توسط محسن احمدوندی
|