«عدالت خواهی و ظلم ستیزی در اشعار یدالله بهزاد کرمانشاهی»
«عدالت خواهی و ظلم ستیزی در اشعار یدالله بهزاد کرمانشاهی»
این مقاله در سایت ادب فارسی به چاپ رسیده است.
این مقاله در سایت حوزه هنری کرمانشاه چاپ شده است.
چکیده
ظلم و ستم همواره امری مخالف فطرت انسانی بوده و انسان ها آن را بر نتابیده اند.در
این میان شاعران و نویسندگان به عنوان حسّاس ترین
افراد یک جامعه نسبت به این مسأله بیشتر واکنش نشان داده و با هر گونه ظلم و ستمی به مبارزه بر خاستهاند. اگر چه مبارزه با
ظلم و ستم در سراسر پهنه ادب فارسی به چشم می خورد؛ اما در شعر معاصر به صورت گسترده تری مورد توجه شاعران قرار گرفته است.
مقاله ی حاضر، مسأله ی عدالت خواهی و ظلم ستیزی در دو دفتر شعر «گلی بی رنگ» (1381) و
«یادگار مهر» (1386) از سروده های یدالله بهزاد کرمانشاهی را مورد بررسی قرار داده است.
با توجه به بررسی انجام شده، روشن شد که جهت گیری این شاعر در برابر ظلم و ستم به
دو صورت فعالانه و منفعلانه در شعرش نمود پیدا میکند. او گاهی برای مبارزه با ظلم
و ستم از بیان نمادین بهره می گیرد و در این راه از دو نمادِ «شب» و «باد» سود می جوید.
واژگان کلیدی: نقد ادبی؛ عدالت خواهی و ظلم ستیزی؛ نماد پردازی؛ شعر معاصر؛ یدالله بهزاد
کرمانشاهی
مقدمه
ادبیات ملل مختلف حاکی از آن است که همواره رابطه ی اجتماع و ادبیات رابطه ای دوسویه و متقابل بوده است؛ از طرفی اجتماع
از ادبیات تغذیه کرده و از طرف دیگر ادبیات تحت تأثیر تغییر و تحولات اجتماعی بوده
و نسبت به جامعه ای که در آن ظهور یافته،
احساس تعهّد نموده است. اگر چه برخی مکاتب ادبی با طرح شعار«ادبیات برای ادبیات»
مسؤلیت اجتماعی ادبیات را منکر شده اند و از زیر بار این تعهّد شانه خالی کرده اند؛ اما ادبیات
همواره به عنوان عنصری نجات بخش و متعالی در زندگی بشر ایفای نقش کرده و رسالتی انسانی
را عهده دار شده است و «کسانی که به
فکر تحولات اجتماعی و رفع نابسامانی های جوامع بشری بوده اند، همواره به ادبیات به عنوان یک پدیده ی
موثر در راه رسیدن به اهداف والای انسانی و انجام رسالت پیامبرانه ی خود نظر داشته
اند» (قبادی،20:1383).
شعر فارسی به عنوان اصلی ترین شاخه ی
ادبیات ایران، همواره نسبت به مسائل جامعۀ خود حساس بوده است، البته صراحت و شمول
و گستردگیِ توجه به اوضاع و احوال اجتماعی- سیاسی در شعر معاصر بیش از شعر
کلاسیک می باشد و می توان یکی از مشخصات شعر جدید فارسی را توجه صریح و آگاهانه به
مسائل اجتماعی دانست (شمیسا،169:1374). در دوران معاصر با شکل گیری جنبش
مشروطه، ارتباط گسترده با کشورهای اروپایی، اعزام دانشجو به غرب، چاپ و نشر
روزنامه، تأسیس مدارس به شیوه جدید و... سطح آگاهی ایرانیان بالا رفت، مردم اندک
اندک با حقوق فردی و اجتماعی خود بیش از پیش آشنا گشتند و خواستار احقاق این حقوق
شدند. تحت تأثیر این شرایط جدید شعر فارسی نیز خود را متعهد به بیان مفاهیم جدید
اجتماعی دید و مضامینی چون آزادی، عدالت، قانون، وطن، حقوق برابر و... به شکلی
گسترده وارد شعر شد و شعرکلاسیک ما که «به دلیل سکونت بیش از حد در دربارها و
خانقاه ها ضعیف و رنگ پریده شده بود، هنگامی که به اجتماع معاصر خود آمد و
به مردم پیوست، خونی تازه در رگ هایش دوید و جانی دوباره یافت»(حسن
لی،367:1383). شاعر معاصر دریافت که:
امروز
شعر
حربه ی خلق است
زیرا که شاعران
خود شاخه ای ز جنگل خلقند
نه یاسمین و سنبل گلخانه ی فلان
بیگانه نیست
شاعر امروز
با دردهای مشترک خلق
او با لبان مردم
لبخند می زند
درد و امید مردم را
با استخوان خویش پیوند می زند (شاملو،85:1372).
گر چه جامعه گرایی و توجه به دردها و
آمال و آرمان های مردم از عهد مشروطه وارد شعر فارسی شد؛ اما حل و هضم کردن این
مسائل در شعر و یافتن زبان و شیوه ی بیان و شکل و قالب مناسبی برای طرح آنها
و خلاصه تبدیل کردن آن شعارهای اجتماعی- سیاسی به شعرهای اجتماعی- سیاسی
کاری بود که نیما و پیروان راستین او موفق به انجام آن شدند (شمیسا و حسین
پور،34:1380-33). پس از نیما دو جریان کلی در شعر معاصر شکل گرفت و همپای هم به
پیش رفت: یکی جریان شعر نو تغزلی بود که در آن شاعر بیشتر به بیان احساسات شخصی
خود می پرداخت و دنیایی رمانتیک و غالباً شهوانی و یاس آلود را به تصویر می
کشید و دیگری جریان شعر نو حماسی- اجتماعی بود، شاعران این گروه با درک خاص
اجتماعی و با زبانی پر تحرک، به بیان دردها و آلام مردم جامعه می پرداختند و
هدف آنها بالا بردن سطح ادراک اجتماعی افراد بود (زرین کوب،1358 :79-78).
شعر نو حماسی- اجتماعی پس از انتشار «ققنوسِ»
نیما در سال 1316، به دلیل اوضاع استبدادی حاکم بر جامعه، به سوی نوعی سمبولیسم
اجتماعی پیش رفت. البته «گرایش های نمادین و سمبلیک در حوزه ی ادبیات
معاصر علاوه بر اوضاع استبدادی حکومت های دیکتاتوری و احتیاط و ترس
ازسانسورهای رسانه ای و دگرگونی سبکی، ماحصل دقت و تلاش برای غنای جوهر هنری-
ابهام- و همچنین شرکت دادن خواننده در امر خواندن و آفرینش ادبی جهت لذت بیشتر نیز
بود» (پورنامداریان و خسروی شکیب،147:1387). جریان سمبولیسم اجتماعی در دهه های
سی و چهل به اوج خود رسید. جامعه گرایی و نمادگرایی دو ویژگی اساسی اشعار در این
جریان بود و شاعران این جریان با زبانی سمبلیک و تأویل بردار مسائل سیاسی- اجتماعی
زمانه ی خویش را در شعر منعکس می کردند، شعر در این جریان شعری متعهدانه و
ملتزم بود (شمیسا و حسین پور،27:1380).
عدالت خواهی و ظلم ستیزی در اشعار بهزاد
یکی از مسائل اجتماعی ای که حجم وسیعی از
شعر معاصر را به خود اختصاص داده است «مبارزه با ستمگران و خودکامگان تاریخ است.
نیش قلم شاعر در این اشعار متوجه تمام افرادی است که غاصبانه و ظالمانه بر گرده ی
مردم سوار شده اند و به یاری زر و زور و تزویر و بهره گیری از امکانات تبلیغاتی و
کمک روشنفکران وابسته به مطامع دنیوی، زمینۀ تباهی استعدادها و توانایی های فکری
قشر عظیمی از مردم ضعیف را فراهم آورده اند» (رادفر، 188:1373). اگر چه در دیوان
بسیاری از شعرای فارسی زبان، اشعاری در این رابطه به چشم می خورد؛ اما این مسأله
با شکل گیری جنبش مشروطه به صورت گسترده تری در شعر منعکس شد و در شعر نیمایی با
زبان و بیانی هنری تر جلوه نمود. پیداست که شاهان و دیکتاتوری های حاکم بر جامعه،
در برابر این مسأله قد علم کنند، چرا که عدالت و برابری حقوق افراد برای کسانی که
«سایه ی خدا» بر روی زمین بودند و خود را مالک و صاحب اختیار مردم و
مملکت می دانستند، عواقب سنگینی را به همراه داشت. به همین دلیل از این زمان به
بعد جبهه گیری ها شروع شد؛ از سویی مردم خواهان عدالت و برابری و
آزادی بودند و از هر گونه ظلم و ستمی بیزار و نفور و از سوی دیگر حُکّام مستبد که
همه چیز را از آن خود می دانستند و برابری حقوق و عدالت را به ضرر خود می
دیدند، با این گونه درخواست ها به مقابله بر می خاستند. در طول تاریخ پر فراز و
نشیب این سرزمین، مردم هیچ گاه در برابر ستم سر تسلیم فرود نیاورده اند و بر
مبازه با ظلم و ستم در تمامی اشکال آن پافشاری کرده اند و در این راه هر گونه سختی
و رنج و مشقتی را به جان پذیرا بوده و برای ساختن جامعه ای به دور از هر گونه ستم
و ستمگری، از دل و جان مایه گذاشته اند. شاعر معاصر نیز که خود را شاخه ای از جنگل
خلق می داند، جدای از مردم نیست و هم صدا و هم آوا با خلق، فریاد دادخواهی و
ظلم ستیزی بر می آورد و زبان گویای مردم زمانه ی خویش می شود. یکی از این شاعران
یدالله بهزاد کرمانشاهی است. او در هر دو جریان شعری پس از نیما یعنی شعر نو تغزلی
و شعر نو حماسی- اجتماعی طبع آزمایی کرده است؛ با این تفاوت که در اشعار نو
تغزلی او از شهوت، گناه و وسوسه های شهوانی ای که شعر شاعران هم دوره
ی او را انباشته است، نشانی نمی بینیم. او در این دسته از اشعار، بیشتر به بیان
احساسات عمیق انسانی می پردازد و و از دایره ی عفت پای بیرون نمی نهد و ساحت شعرش
را برتر از آن می داند که به بیان چنین مضامین سطحی و زودگذری بپردازد. از
شعرهای تغزلی او که بگذریم به شعرهای حماسی- اجتماعی اش می رسیم که سهم بیشتری از
دفترهای شعر او را به خود اختصاص داده اند، اشعاری که با زبانی فاخر و بیانی
استوار از جامعه و دردهای مردم سخن می گویند. عمده ی اشعار بهزاد از دهه ی
سی تا هفتاد سروده شده اند. سال هایی پر افت و خیز در تاریخ معاصر
ایران که حوادثی چون کودتای 28 مرداد 1332، قیام 15 خرداد 1342، واقعه ی
انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی را در بر می گیرد. «کودتای
28 مرداد سال 1332 نه تنها در حوزه سیاست و اقتصاد بلکه در تمامی حوزه های
فرهنگی و اجتماعی نیز سخت مؤثر افتاد و گسستی عمیق در جریان رو به رشد تحولات
اجتماعی- سیاسی و فرهنگی ایران به وجود آورد. نویسندگان و روشنفکرانی که دل به
قیام ضد استعماری و ضد استبدادی در اواخر دهه ی بیست سپرده بودند، با شکست
آن، تمامی آمال و آرزوهای خویش را بر باد رفته دیدند و شرنگ تلخ شکست و حرمان،
کامشان را به گونه ای تلخ کرد که جز تیره اندیشی و تاریک بینی و رفتن در لاک
خویشتن چاره ای نداشتند» (طاهری،81:1381-80). پس از چند سال از این شکست، دوباره خون مبارزه با ظلم و ستم
و استبداد در رگ های شاعران به جوش آمد و امیدها دوباره جوانه زد؛ تا
اینکه قیام 15 خرداد سال 1342 و سرکوبی آن، دگرگونی دوباره ی اوضاع و احوال
اجتماعی را به دنبال داشت. این بار اغلب شاعران، مبارزان و روشنفکران به بن بست
مبارزات مسالمت آمیز معترف شدند و به ضرورت قیام قهرآمیز روی آورند. از سال 1341تا
پیروزی انقلاب، ادبیات مقاومت شکل می گیرد؛ گونه ای از ادبیات ضد رژیم که به
جای کلی گویی توأم با احتیاط، هم و غم خود را به مبارزه ی مستقیم با حاکمیت
معطوف می کند (ذاکرحسین،79:1377). شاعران در این دوره، شعر را چون سلاحی
آتشین در خدمت آرمان های مردم جامعه ی خویش به کار می گیرند. پیروزی انقلاب از
دیگر وقایع تأثیرگذار دراین دوره است. پیروزی ای که بذر امید را در دل ها میکارد.
اما هنوز چند صباحی از این حادثه نگذشته و
مردم طعم شیرین این پیروزی را کامل نچشیده اند که جنگ از راه می رسد و خون و
خون ریزی و کشت و کشتار فضای جامعه را در بر می گیرد.
در چنین دوره ای از تاریخ، اگر شاعری
بخواهد شعر بگوید و شعرش حرف مردم زمانه اش باشد و برخاسته از اجتماعی که در آن
زندگی می کند، بی شک شعرش سراسر فراز و فرود خواهد بود. بهزاد نیز از
این قاعده مستثنی نیست. پیروزی ها و شکست های پی در پی سیاسی، شعر های
بهزاد را مملو از امیدها و یأس هایی کرده است که از تجربه های او نشأت می
گیرد. او گاهی عَلَم مبارزه را بر می افرازد و با هر ظلم و ظلمتی به جدال بر می
خیزد و گاهی به درون خویش می خزد و در برابر ظلم و ظلمت تسلیم می شود. گاهی
اشعاری با لحنی حماسی می سراید که سراسر خشم و خروش است و گاهی از دست دردهای
زمانه به دنیایی رمانتیک و یأس آلود پناه می برد تا هر چند موقت، آلامش را تسکین
بخشد. این فراز و فرودها، خاص اشعار بهزاد نیست و در شعر بزرگانی چون شاملو، اخوان
و فروغ نیز دیده می شود. نوسان ها و دگرگونی های سیاسی- اجتماعی معاصر به
شدت بر روحیات شاعران معاصر و مضامین اشعار آنها تأثیر گذاشته است؛ به همین دلیل
ما در اشعار بهزاد و اکثر شاعران معاصر آمیختگی یأس و امید را به وضوح می بینیم و
به شاعرانی بر می خوریم که اگر چه عمری از مبارزه دم زده اند و با قلبی پر از امید
به جنگ ستمگران و ظالمان رفته اند، جاهایی نیز شکست را تقدیر خود دانسته اند و از
بیهوده بودن یک عمر مبارزه ی خویش سخن به میان آورده و تسلیم یأس و ناامیدی گشته
اند.
می توان گسترده ترین مضمون در اشعار بهزاد را
ظلم ستیزی و عدالت خواهی دانست. بهزاد به علت پیروزی ها و شکست های پی در پی
سیاسی- اجتماعی، در برابر ظلم و ستم به دو صورت واکنش نشان می دهد؛ او در
دسته ای از اشعارش در برابر ستم و ستمگران زمانه، واکنشی فعالانه از خود نشان می
دهد و در چهره ی یک مبارز ظاهر می شود و غلبه بر ستم را قطعی می داند و در دسته ای
دیگر از اشعارش واکنشی منفعلانه از خود بروز می دهد. در این دسته از اشعار،
او دیگر آن مبارز پیشین نیست؛ دست از مبارزه کشیده، یأس بر او مستولی گشته است و
تسلیم تقدیر می شود. البته نمی توان حد و مرز مشخص تاریخی ای را برای
تمایز این دو جریان در اشعار او در نظر گرفت؛ او همچنان که از امید و مبارزه سخن
می گوید، از یأس و شکست نیز سخن به میان می آورد و در جای جای اشعارش
این آمیختگی یأس و امید به چشم می خورد. در ادامه با شواهدی از اشعار او به
بررسی این دو جهت گیری می پردازیم.
جهت گیری فعالانه در برابر عدالت خواهی و
ظلم ستیزی
(من ندارم ز هیچ طوفان
بیم زانکه امید تکیه گاه من است)
در این دسته از اشعار بهزاد، ما با مبارزی
روبرو هستیم که ظلم و ستم را در تمامی اشکال آن محکوم می کند و با ستم و ستمگر به
مبارزه بر می خیزد. امید به پیروزی و غلبه بر ستمگران و ظالمان در این اشعار موج
می زند، شاعر به پیروزی خویش ایمان دارد و ناامیدی را به خود راه نمی دهد و همه را
به مبارزه با ستمگران فرا می خواند و خود نیز در این راه از هیچ کوششی فروگذار
نیست. او نه اهل ستم است و نه عربده جو به مسند بیداد (بهزاد،227:1381)؛ نه در سر
خوی مردم کُشی دارد و نه در دل بویه ی رهزنی (همان: 38) و خدا را شکر می
گوید که نفرت از بیداد را در او سرشته و او را انسانی آزاده آفریده
است (همان: 194). در جامعه ای که او زندگی می کند،
عده ای در رفاه و آسایش کامل زندگی می کنند و کاخ و کاشانه ی شهوار دارند
(همان: 27) و زندگی عده ای دیگر چنین است که:
آبی اگر چه گرم نیابی به کوزه ای / نانی
و گر چه خشک در انبانه ای نماند
باقی است روز و نیست به کف روزی، ای دریغ /
ماهی به نیمه آمد و ماهانه ای نماند(همان: 35).
در چنین جامعه ای لانه ای نیست که از
سنگریز ستم در امان مانده باشد (همان: 35). شاعر از دست زمانه ناله سر می
دهد، زمانه ای که یاور روبه صفتان است و شیرمردان را تنها رها می کند. انسان
های بزرگ در چنین جامعه ی ستم زده ای، مرگ را بر زندگی ترجیح می دهند تا از
دیدن بی عدالتی ها و سفله پروری های زمانه آسوده گردند (همان:
74) زمانه ای که با مردان بزرگ سر سازش ندارد و آنها را همواره در
غم و محنت می افکند اما « ناکس همه عمر فارغ است از غم و
درد»(بهزاد،70:1386). او سروی سرافراز است و مثل سبزه تن به هر زبونی نمی
دهد. آزاده است و آزادگان را از هر بوم و بر که باشند دوست دارد
(بهزاد،153:1381)، چرا که خوب می داند اگر نام و آوازه ای هم در جهان بماند
نام و نشان آزادگانی است که به ستم تن نداده اند (بهزاد،120:1386). اما در
خراب آبادی که او زندگی می کند، آزادمردانی که زیر بار ظلم و ستم نمی روند و
تسلیم ستمگر و ستمگری ها نمی شوند، شأن و منزلتی ندارند و کسی با آنها همراه نیست
و حتی مرگ آنها نیز کسی را متأثر نمی کند (بهزاد،47:1381). در چنین جامعه ای
خون بهای این آزادمردان را باید از پدر یا استادشان گرفت که چرا تعلیم نامردی
نکرده و درس دغلبازی را به آنها نیاموخته اند تا آنها نیز چون دیگران زندگی ای
سرشار از رفاه و آسایش داشته باشند(همان: 47). او سکوت افراد جامعه در برابر
ظلم و ستم را دلیل اصلی ستمگری ظالمان می داند و به این معتقد است که تا
مظلوم خود به ستم تن ندهد، ظالمی پدید نمی آید.
آه پنهان من و شکوه ی پوشیده ی تو است / رسم
بیدادگری را ازلی بنیادی (بهزاد،95:1381).
و اگر در پس هر بیدادی، فریادی بود؛ دیده ی داد
به خواب نمی رفت و این چنین مجال دادخواهی بسته نمی شد (همان: 94). شاعر
خواهان بانگ و فریادی است که خواب ها را آشفته سازد و مرداب رخوتناک جامعه را به
تلاطم در آورد (همان: 90). او همه را به مبارزه با ظالمان و مستبدان فرا می
خواند (بهزاد،101:1386) و در شگفت است از این که عده ای جام از خونابه
جگر می زنند و گروهی به باده و مینا دلخوش کرده اند و در مقابل این همه ظلم
و ستم سکوت نموده اند (همان: 18-16). با این همه امید به پیروزی در دلش
موج می زند و هراسی از طوفان ها به خود راه نمی دهد.
من ندارم ز هیچ طوفان بیم/ زانکه امید تکیه گاه
من است (بهزاد،160:1386)
جهت گیری منفعلانه در برابر عدالت خواهی و ظلم ستیزی
(گر امیدی به کوششی
خیزد یأس نالد که سعی بیهوده است)
در این دسته از اشعار، بهزاد دیگر آن مبارز
پیشین نیست. او اگر چه ستم و ستمگری را نمی پسندد اما دیگر به این مسأله پی
برده که کاری از دستش بر نمی آید. روحیه ی تسلیم بر او چیره شده و امیدهایش به
یأس بدل گشته است. او اگر روزی در پی راه بردن به آرمانشهری بود که:
نیست آنجا مردم آزاده را / بندها بر پا نشان
بندگی
نیست آنجا کاخ دولتیار را / سرفرازی های بیرون
از حساب
تا نماند کلبه ی درویش نیز/ بی نصیب از نور ماه
و آفتاب (بهزاد،1386: 13-12).
امروز تسلیم شده و اقرار می کند:
سر به هر دیوار کوبیدن چه سود / کز همه رو در
به رویم بسته است (بهزاد،13:1386).
برای او دوران امیدواری ها به پایان رسیده است، به
کوی عشق طرب خانه ای نمانده و بوم شوم بر آفاق بال گسترده و باده ی امیدی که در
جام جانش بوده بر خاک یأس ریخته است (بهزاد،33:1381) و نالیدن از جور و
ستم جباران، تنها تکفیر او را رقم می زند (همان: 220). شاعر وقتی که می بیند
دم زدن از حقیقت، چکیدن خون از گلو را به دنبال دارد، تنها راه نجات را در سکوت می
بیند و به حال کبوتران حسرت می خورد که چگونه در اوج آسمان آزادانه پرواز می کنند
و و در شگفت است که:
ز منقار این نواها را که بس نغز است / چگونه در
فراخای جهان سر می دهید آزاد؟ / مگر آنجا زبان سرخ تیغی نیست/ که سرها می
دهد بر باد؟ (بهزاد،64:1381).
او به این نتیجه رسیده که چانه زدن در این
ماجرا بیهوده بوده است (همان: 36) و دریافته که دیگر با های و هوی نمی
تواند به آرزوهایش برسد. دست و پا زدن چیزی جز فروتر شدن در این مرداب را برای او
رقم نمی زند، پس چه بهتر که خاموش باشد و صبوری گزیند (بهزاد،217:1386). در
روزگاری که هر فرومایه ای ادعای گردن فرازی دارد، آزاده بودن جرمی نابخشودنی است.
وقتی کسی چون او با تمام شاهبازی هایش باید جور زاغان را تحمل کند؛ راه چاره را
در آن می بیند که سر در زیر پر خویش کند و حسرت سرفرازی هایش را بخورد (بهزاد،9:1381).
برای او که از تمام جوانب گرفتار ستم و بی عدالتی است، همه ی راه ها به بن
بست ختم می شوند.
در کدامین ره این بادیه بگذارم پای/ که نینجامد
از آن سر به ستم آبادی (همان: 95)
دیگر بهاری در کار نیست و هر آنچه هست، بیداد
زمستان است (همان: 150). شاعرخطاب به بهار و باد نوروزی این گونه می سراید:
گفتمت ای باد نوروزی / پنجه بیهوده مکش بر در / سر مده آوای افسونساز خود را از پس
دیوار / کاندرین بی روزنِ خاموش/ روشنی در کار یاران نیست / نغمه در نای هزاران
نیست / هیچ دل را شوق دیدار بهاران نیست (بهزاد، 1386: 77- 76).
هوای زندگی سرد است و چشم و گوش شاعر از شنیدن
بانگ مرگ و دیدن بیداد و ستم، فراغتی نمی یابد (بهزاد،215:1381). او خسته از تمام
تلاش هایی است که برای رهایی مردم از چنگال ظلم و ستم کرده است؛ مردمی که در
روز مبادا تنهایش می گذارند و قدرشناس او نیستند.
خانه آباد شود گر چه ز کار من و تو/ نیست کس
روز مبادا به کنار من و تو
نقد خود عرضه به بازار لئیمان کردیم/ کاین
حریفان نشناسند عیار من و تو (بهزاد،229:1381).
دیگر چه سود اگر از خاک او خون سیاووش جوشد؛
وقتی که سودابگان، رخسار نامیمون به آن می آرایند (بهزاد،119:1386). اینجاست
که شاعر، مرگ را آرزو می کند تا دست ستمگران زمانه را ببندد و او را از هر چه
بیداد و ستم برهاند.
خوشا مرگا که در بیداد بی پایان او کس را
/ مجالی نیست تا گردن بر افرازد به خودرأیی
بلاجو را فرو بسته است دست فتنه انگیزی / ستمگر
را ز کار افتاده بازوی توانایی
همه آسایش و خواب است و شادا آنکه ره دارد / در
آن خلوت سرای خاصِ خاموشی و تنهایی (همان: 109)
استفاده از بیان نمادین برای مبارزه با ظلم و
ستم در اشعار بهزاد
نکته ی دیگری که در اشعار بهزاد به چشم
می خورد، کاربرد نمادین زبان برای مبارزه با ظلم و ستم است. او از دهه ی سی پا به
عرصه ی شاعری می نهد؛ این دهه همزمان با اوج جریان سمبولیسم اجتماعی در شعر فارسی
است و او نیز از این جریان برکنار نمی ماند و به اشعارش رنگی نمادین می
بخشد تا هم از آزار سانسور و شکنجه در امان بماند و هم بر غنای ادبی شعر خویش
بیفزاید. بهزاد برای به تصویر کشیدن ظلم و ستم حاکم بر جامعه ی خویش از دو
نماد استفاده می کند: یکی شب و دیگری باد.
جهت گیری فعالانه در برابر ظلم و ستم در اشعار نمادین بهزاد
شب
یکی از واژه های سمبلیک در شعر معاصر واژه ی
«شب» است. شب هم در شعر کلاسیک و هم در شعر معاصر کارکردی نمادین دارد؛ با این
تفاوت که این واژه در شعر معاصر دچار دگردیسی و پوست اندازی شده است و
معنایی دیگرگونه یافته است. «شب در شعر معاصر دیگر زمانی برای راز و نیاز پروانه و
شمع یا عاشق و معشوق یا بنده با خدای خود نیست؛ در حقیقت شب در شعر معاصر قداست
خود را از دست می دهد و بارها نماد اوضاع خفقان آور و آگاهی ستیز می شود. شب
با لایه های معنایی متعدد خود در ادبیات معاصر با شب در ادبیات کلاسیک و به
خصوص ادبیات عرفانی در تضاد است. عارفان در ادبیات کلاسیک چه شعر و چه نثر، از
ازدحام و غوغای روز به خلوت و سکوت شب پناه می بردند. آنها در پی این بودند تا در
زیر پوست شب خود را بیابند. از این رو، شب برای آنها اغلب برای قطع تعلقات و رهایی
حواس از مشغول شدن به عالم تعلقات بوده است؛ اما در مقابل عارف دیروز، شاعر متعهد
امروز همواره در پی روشنایی و روز است. او می خواهد همه چیز را در عیان ببیند. شب
برای یک فردِ درگیر با مسائل اجتماعی و سیاسی یعنی: زندان، ستم، استبداد و زنجیر
(پورنامداریان و خسروی شکیب،1387: 160-158).
بهزاد در اشعار نمادینی که جهت گیری فعالی را
در برابر ظلم و ستم اتخاذ می کند، به مبارزه با اهریمن شب که نماد ظلم و ستم است
می رود. او در این دسته از اشعار خویش، غلبه بر شب را حتمی می داند و با هزاران
شوق و امید منتظر دمیدن سپیده و سحر و پایان یافتن شب و سیاهی است. این اشعار
لبریز از امید و امیدواری است و از ناامیدی و یأس در آنها خبری نیست. ظلمت شب که
اهرمن زاد است و او را به دور از هر گونه روشنی می خواهد (بهزاد،219:1386) شاعر
را احاطه کرده است؛ اما او تسلیم نمی شود. شاعر از هر سو خود را شهربند حصار
ظلمتی جاوید می بیند و اشباح شب از هر طرف او را احاطه کرده و اهریمن اندوه با
هزاران پنجه ی گشاده می خواهد نوای او را در گلویش بشکند (
بهزاد،65:1381)؛ اما او سکوت نمی کند. او در برابر هر درد مرد اِدبار چون کوه
استقامت می ورزد و ایمان دارد که روزی عمر شب به پایان می رسد و خورشید طلوع خواهد
کرد.
سال ها در دشت هولِ انتظار / ای
آرزوی جان بی آرام / با شکیب کوه و صبر سنگ / مانده ام سُتوار / در بر هر
درد مرد اِدبار / و آنچه را بر گرد من بوده است / -آسمان، جنگل، زمین، دریا- /
بهره ها از آرزویت داده ام چونانک / پای تا سر دیده اند و تشنه دیدار /
لاجرم شب عمر جاویدان اگر یابد/ یا نشان روز رستاخیز را آن سان که می گویند
/ بردمد از باختر خورشید / ما چنان چون کوهی از پولاد/ در بر هر سیل و طوفان پای
می داریم / و در این روزان نومیدی / از تو هرگز نگسلیم امید (بهزاد،1386: 91-90).
او در انتظار روزی است که که سیاهی و دروغ در
هم می شکند و آفتاب بر دشت و کوهسار چامه های زرین می نویسد (بهزاد،1381: 70-69). شاعر
برای رسیدن به چنین روزی از کبوتران مدد می طلبد تا به چشمان او نیز فروغی
بخشند تا در آفاق سپید صبح پرِ پرواز گشاید و اگر قرار است جان فرسایی کند، در
راهی روشن از فرّ و فروغ مهر باشد (همان: 65).
البته ستمگران و ظالمان زمانه که در هیأت
اهریمن شب در شعر بهزاد ظاهر می شوند، در برابر مبارزان و شب شکنان ساکت نمی
مانند و با هر آنچه که نشانی از نور و روشنی داشته باشد، می ستیزند. اهریمن
شب در دل شب، گرم تبهکاری است و با اختران که دشمن تاریکی اند در جدال و ستیز (بهزاد،94:1386).
اهریمن شب خوب می داند که اختران شب شکن یک جا گرد هم آیند، آفتابی پرتوشان
خواهد دمید که روشنی بخش سراسر جهان خواهد بود، پس:
ناگزیر اخترکان را همه شب/ می کشد در خون بی
هیچ گناه
سرخی روی افق را بنگر / خون آن بی گنهان
است به راه (همان: 94).
شاعر با دیدن این صحنه ها هستی خود را ناقابل
می داند و می خواهد جان در راه مبارزه با این مستبدان خودکامه بدهد و
معتقد است که خون او از خون ریخته ی این همه انسان بی گناه رنگین تر نیست (همان:
94).
باد
واژه نمادین دیگری که در اشعار بهزاد به چشم می
خورد، واژه ی «باد» است. باد که در سراسر ادبیات فارسی واسطه ی بین عاشق و معشوق و
عامل ارتباط آن دو بوده است، در شعر معاصر به دلیل منش اجتماعی، کنش های سیاسی و
نگرش خاص شاعران این دوره، کارکردی جدید می یابد. باد در شعر معاصر سمبل ویرانگری،
خرابی، هرج و مرج و در نهایت دگرگونی است (پورنامداریان و خسروی شکیب،1387:
153-152). بهزاد از این نماد برای بیان دست درازی ها و ویرانگری های ظالمان
زمانه استفاده می کند. باد نیز در جدال با کسانی که به مبارزه با ظلم و ستم
برخاسته اند، با شب هم داستان است، او نیز می خواهد باغ را که شاخه های
نورسش به سوی نور و روشنی دست فراز کرده اند، به خوف مرگ افکند.
باد خشم می وزد / باد خشم اهرمن / گویی از کران
این شبان مرگزای / باز هم دمیده است / ایزدی ستاره ای که روشنی دهد / رهروان
بی امید را به پیش پای / باد خشم می وزد / تا در افکند به خوف مرگ / باغ را که
شاخه های نورسش به سوی آفتاب / دست ها فراز کرده اند / دشت را که دانه هاش /
دیدگان به جستجوی نور باز کرده اند (بهزاد،85:1386).
باد دستیار شب است تا اگر در سیاه سار
شب، نشانی از روز مانده، از لای و لوش پر کند و اگر چشمی هنوز قدرت تشخیص دارد از
گرد و خاک بیاکند (همان: 86). اما شاعر در برابر این تجاوز و ستمگری سکوت نمی کند
و اگر چه شاخه ای خشک و دژم روی و زمان فرسود است در برابر باد
پاییزی قد علم می کند و در مقابل ویرانگری های او ایستادگی می نماید.
شاخه ای خشکم، دژم روی و زمان فرسود / سوخته از
آتشی بی دود / حسرت روز بهاران را / در درونم های های گریه ای خاموش / با
سکوتم، خشم صد طوفان / و آخته لرزان تن خود را به گستاخی / راست چون انگشت تهدیدم
/ به روی باد پاییزان (همان: 74).
جهت گیری منفعلانه در برابر ظلم و ستم در اشعار
نمادین بهزاد
شب
جهت گیری منفعلانه ی بهزاد، در برابر ظلم
و ستم در اشعار نمادین او نیز قابل مشاهده است. او اگر تا دیروز به جنگ شب
می رفت، امروز تسلیم شب می شود و دیگر امیدی به طلوعِ صبح و سپیده ای
ندارد. او دریافته که دیگر صبحی در کار نیست و اگر چه کاشانه اش در دیار شب
را رها کرده است اما دیگر به بیهوده بودن تلاش هایش برای رسیدن به شهر آفتاب پی
برده است (همان: 112). او که عمری از شب های بی سحر شکوه کرده و
از هیچ در، حدیث تسلیتی نشنیده، به درون خویش می خزد و با دل به گفتگو می
نشیند و از یأس هایش می گوید.
زشام تیره ما می دمد سحر؟ دل گفت / ز غرب سر
بزند آفتاب اگر، گفتم (بهزاد،203:1386).
شب بر همه جا خیمه گسترده و جایی برای آفتاب
نمانده است(بهزاد،35:1381) شب اگر چه آبستن است اما امید به زایش سحرگاه، خیال
باطلی است.
نگه تا چند فرسایی که خورشید / مگر از دامن
گردون برآید
سیه دیو شب است آبستن اما / به کام ما سحرگاهی
نزاید (همان: 52).
سر بر آوردن صبح از شب تار او «انتظاریست کزان
چشم امید است سپید» (بهزاد،230:1381) و از افق شوم دیار او جز شب نمی
دمد (بهزاد،236:1386).
شب او شبی است که شمع و چراغ، روشنایی
بخش آن نیست و مجال فرار از آن وجود ندارد. شبی که ماه و خورشید نیز مجال عبور از
رهگذار آن را ندارند (همان: 150).
اینجاست که یأس و ناامیدی بر شاعر غلبه می
کند، او خود را مرده ایی می بیند که با هر آنچه نشان زندگی دارد بر سر جنگ
است. شبان دیرپایی، هستی او را در برگرفته و چراغ صبحدمان خاموش است. در تاریکی شب
اگر هم فروغی به چشم می آید، نویدبخشِ صبح و سحر نیست، بلکه نشان دزد و عیاری است
.
من از آن برج قیر اندود متروکم/ که چونان مرده
ای افراشته است از ژرفنای گورگاهی تنگ / تن بی جان خود را در فضایی شوم / و با هر
چیز کاو را زندگانی هست دارد جنگ / از آن تاریک جای /به هر سو بنگری در تیرگی ها
تیره بختی هاست: / شبان دیرپا بی روز / چراغ صبحدم خاموش / سرود زندگی چونان سکوت
مرگ، دردآلود / همه آوازها فریاد / همه فریادها جانسوز / بیابان ها سراب اندر سراب
آفاق دود اندود / به تاریکی اگر گاهی فروغی هست / نشان دزد و عیار است / شب است
اما کسی را نیست رای خواب / که چشم فتنه بیدار است (بهزاد،1381: 63-62).
روشنی و روز اگر هم به او رخ بنماید برای
او دیگر چندان خوشایند نیست. وقتی خورشید از خون آزادگان چهره خضاب کرده است، آمدن
چنین سحری آن قدر هم خوشایند نخواهد بود (بهزاد،83:1386).
در نهایت او که عمری از شب ناله کرده و در
آرزوی رسیدن به روز و روشنی بوده است، از روز دلگیر می شود و به شب پناه می
برد. گویی شب در اشعار پایانی بهزاد دچار استحاله ی معنایی می شود و به مأمنی بدل
می شود تا شاعر از ازدحام روز به خلوت آن پناه برد و در دامان آن تشویش ها و
اضطراب هایش را به فراموشی بسپرد.
باد
در مورد باد یعنی نماد دیگرِ ستم و ستمگری نیز
عکس العمل منفعلانه ی بهزاد مشابه برخوردی است که با شب دارد. اگر شاعر
روزی در برابر باد می ایستاد و مقاومت می کرد، امروز در برابرش قد خم می کند
و تسلیم می شود. باد همچنان به تجاوزگری ها و ویرانگری هایش ادامه می
دهد (بهزاد،35:1381)؛ اما شاعر دیگر تاب مقاومت در برابر این تجاوز و
ستمگری را ندارد. صرصر بیداد همه چیز را در هم می شکند اما برای او که با دلی
افسرده و جانی نزار، تن به پاییز سپرده است، مقاومت بی معنی است.
بشکست نوای شوق در نای هزار / وز صرصر بیداد نه
گل ماند و نه خار
با این دل افسرده و این جان نزار / ما را که
خزانیم چه خوانی تو بهار (همان: 209)
نتیجه گیری
استاد یدالله بهزاد کرمانشاهی از شاعران متعهدی
است که قلم خود را در خدمت آرمان های مردم جامعه اش به کار گرفته است. یکی از
مضامینی که در بسیاری از اشعار او به چشم می خورد مسأله ی عدالت خواهی و ظلم
ستیزی است. اگر بخواهیم از خلال اشعار بهزاد جهت گیری او را در باره عدالت
خواهی و ظلم ستیزی بررسی کنیم، با دو برخورد متفاوت رو برو می شویم؛ دو
جریان که همزمان در اشعار او در هم تنیده شده اند و نمی توان مرز مشخصی را میان
آنها تعیین کرد. یکی جهت گیری فعالانه و دیگری جهت گیری منفعلانه. ما در
اشعار این شاعر، همزمان که امید به پیروزی و غلبه بر ستم و ستمگر را مشاهده می
کنیم؛ یأس و سرخوردگی از شکست در برابر ظالمان را نیز می بینیم.
نکته ی دیگر در اشعار او، استفاده از
بیان نمادین برای مبارزه با ظلم و ستم است. شاعر در این راه از دو نماد «شب»
و « باد» سود می جوید. برخورد او با این دو نماد نیز به دو صورت فعالانه و
منفعلانه ظهور می یابد؛ یعنی گاهی در برابر شب و باد می ایستد و مقاومت می کند و
گاهی در برابر این دو، سر فرود می آورد و تسلیم می شود.
فهرست منابع و مآخذ
- بهزاد کرمانشاهی، یدالله (1381)؛ گلی بی رنگ؛ چاپ
اول؛ تهران: آگه.
- ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (1386)؛ یادگار مهر؛
چاپ اول؛ 1386؛ تهران: آگاه.
- پورنامداریان، تقی و محمد خسروی شکیب (1387)؛
دگردیسی نمادها در شعر معاصر؛ دو فصلنامه ی پژوهش زبان و ادبیات فارسی؛
شماره ی 11؛ صص 162- 147.
- حسن لی، کاووس (1383)؛ گونه های نوآوری
در شعر معاصر ایران؛ چاپ اول؛ تهران: نشر ثالث با همکاری انتشارات دبیرخانه ی شورای
گسترش زبان و ادبیات فارسی.
- ذاکرحسین، عبدالرحیم (1377)؛ ادبیات سیاسی
ایران در عصر مشروطیت؛ چاپ اول؛ تهران: نشر علم.
- رادفر، ابوالقاسم (1373)؛ دگرگونی ها و ویژگی
های ادبیات انقلاب اسلامی در یک نگاه؛ مجموعه مقاله های سمینار بررسی
ادبیات انقلاب اسلامی؛ تهران: سمت.
- زرین کوب، حمید (1358)؛ چشم انداز شعر نو
فارسی؛ چاپ اول؛ تهران: طوس.
- شاملو، احمد (1372)؛ هوای تازه؛ چاپ هشتم؛
تهران: نگاه و زمانه.
- شمیسا، سیروس (1374؛ نگاهی به فروغ فرخزاد؛
چاپ اول؛ تهران: مروارید.
- شمیسا، سیروس و علی حسین پور (1380)؛ جریان
سمبولیسم اجتماعی در شعر معاصر ایران؛ مدرس؛ دوره ی 5؛ شماره 3؛ صص 42- 27.
- طاهری،
قدرت الله (1381)؛ بررسی و تحلیل جریان های داستان نویسی معاصر(42-1332)؛ فصلنامه
ی پژوهش زبان و ادبیات فارسی؛ دوره ی جدید؛ شماره ی اول؛ صص 90- 77.
- قبادی، حسینعلی (1383) بنیادهای نثر معاصر
فارسی؛ چاپ اول؛ تهران: پژوهشکده ی علوم انسانی و اجتماعی جهاد دانشگاهی.
- گرمارودی، سیدعلی (1387)؛ شعری ملتزم به
بیداری؛ فصلنامه ی گوهران؛ شماره ی 17؛ صص 70- 61.
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱ آذر ۱۳۹۱ ساعت 20:33 توسط محسن احمدوندی
|
گفته بودی که کشتی ای هستی