تصوير تازه                        1=1+1

اين لحظه را براي هميشه با من قدم بزن

با من بيا و ناب ترين غزل را رقم بزن

غم در هزار توي تنم تپيدن گرفته است

تيشه به دست گير و به ريشه ي هر چه غم بزن

بشكن سكوت را و  بخوان، كه دلتنگ خواندنم

ميراث دار هر چه ترانه! از عشق دم بزن

كي گفته جمع كردن يك و يك حاصلش دو است؟

با من يكي شو و اين معادله ها را به هم بزن

اي من! من و تمام هستيِ من نذر دستهات

تصوير تازه اي از زندگي ام را رقم بزن

بيست و دوم آبان ماه 1389


د.د: ما هيچ وقت دو نفر نبوديم، يك روح بوديم كه در دو جسم حلول كرديم، تويي كه پنج سالِ تمام منو با همه ي بدي هام تحمل كردي و: "هر جا كه رفتم تا كه در خود گم شوم من/ دنبال كردي، رد پايم را گرفتي"و منو به خودم شناسوندي. هر وقت احساس كردم به ته خط رسيدم اومدي و يه نقطه ي شروع برام خلق كردي؛ پس اگه هستيمو نذر دستات كنم كار بزرگي نكردم، كمترين قدرشناسي از تو و مهربوني هاي بي انتهات بوده.

for my anima

وقتي كه از اعجازِ دستانِ تو دورم

آبستنِ اين لحظه هاي سوت و كورم

بي بهره ام از هر چه خورشيد و تلألؤ

گويي اتاقي تنگ و تاريك و نمورم

در خواب مي ديدم كه روزي بشكند دل

اما نه با دستانِ تو، سنگِ صبورم!

پيشت تمامِ بودنم جا مانده از من

با حجمي از نابوديِ خود، در عبورم

در خويشتن مدفون شدم، با من بگوييد

من زنده ام يا مرده يا زنده به گورم؟

زانو زدن در پيشِ چشمانت قشنگ است

اما بيا مردي كن و نشكن غرورم

در من عطش در تو زلال رود جاري است

تو ماهي و من تنگ بي آبِ بلورم

آتش گرفتم اي اثيري زن كجايي؟

من مردِ مأيوسِ رمان بوفِ كورم

گر من بسوزم هيچ باكي نيست بانو!

تو دور باش از هرمِ سوزانِ تنورم

شهريور ماه 1389